مخوفترین شبهای نیمقرن اخیر در اردبیل:
شب چهارم شهریور 1320 شومترین و وحشتناکترین شبهای اردبیل در نیم قرن اخیر بود. نگارنده در تمام عمر خود شبی مخوفتر و دردناکتر از آن شب بخاطر ندارد. هوا تاریک، چراغها خاموش، سکوت مطلق صحنه دردناکی
ص: 52
بوجود آورده بود. شهر مسئول و نگهبانی نداشت. در کوچهها و معابر جنبندهای بچشم نمیخورد.
حتی صدای سگ و جغد نیز شنیده نمیشد. در خانهها مردان و زنان بزحمت بچهها را در خواب میکردند و سپس با هول و اضطراب برای روزهای نامعلوم آینده بگفتگو مینشستند. هر آن در انتظار وقوع حوادث اندوهباری بودند. صدای پای سوسکی بقدر حرکت فیل در میان درختان انبوه جنگل ترس و وحشت بوجود میآورد و بهم خوردن دو برگ در روی درخت توجه همه را بخود جلب مینمود.
پردهائی که، برای جلوگیری از تابش نور بخارج، جلوی پنجرهها گرفته شده بود مانند حصارهای محکم زندانها بر انسانها سنگینی میکرد و حیاطهائی که هرشب محل نشستن و هواخوری اهل خانه بود مثل ظلمات داستانی اسکندر، در نظرها مجسم میشد.
سئوالات مبهم و لاجوابی، بقدر فهم و شعور هرکس، در صفحه ضمیر آنها خودنمائی میکرد! شب چگونه خواهد گذشت؟ صبح کی میرسد؟ فردا چه خواهد شد؟ قشون مهاجم با مردم چگونه رفتار خواهد کرد؟ وضع دفاعی سپاهیان ایران چه شکلی بخود خواهد گرفت؟ دولت مرکزی چه اقدامی خواهد نمود؟ آلمانیها، که ایرانیها این همه نسبت بدانها علاقمند بودند، چه عکس العملی نشان خواهند داد؟
وضع خواربار چه حالی بخود خواهد گرفت؟ نظام از هم گسیخته جامعه آرام و زحمتکش اردبیل کی و چگونه ترمیم خواهد یافت و بالاخره تکلیف ما برای فردا و فرداها چیست؟
شب بآرامی گذشت و حادثهای رخ نداد. روز سهشنبه چهارم شهریور با طمأنینه و آرامش ظاهری ولی توأم با نگرانی مردم آغاز گردید. سپاه روس، که دیروز از شهر بدر رفته بود، بار دیگر بدان درآمد و کوچهها و خیابانها پر از صفهای سرباز شد. بیشتر آنها لشگریان تازه نفسی بودند که عقبداران سپاه محسوب میشدند.
زیرا شایع بود آنهائی که دیروز آمده بودند بطرف میانه و زنجان حرکت کردهاند.
ص: 53
نزدیکیهای ظهر سخنانی که فرمانده سپاهیان روس در باغملی ایراد کرده بود بین مردم پخش شد و اندک آرامشی بوجود آورد.
در آن ایام شخصی بنام «حسنعلی شهروزی» فرماندار اردبیل بود. او بواسطه وضع حمل همسرش نتوانست قبل از ورود روسها از شهر بدر رود و بناچار ماندگار شد و مثل دیگر مردم از خانهاش، که قسمتی از ساختمان فرمانداری بود، بدرنیامد.
فرمانده روسی روز دوم ورود بدیدن او رفت و حوالی ساعت ده صبح باتفاق وی در ایوان عمارت فرمانداری، خطاب بمردمی که در باغ جمع شده بودند، سخنرانی کرد. او روسها را برادران ایرانیان خواند و علت این حمله را خنثی نمودن فعالیت ستون پنجم آلمانیهای نازی در ایران قلمداد نمود. زیرا آنروزها شایع بود که افسران برجسته آلمان بصورت مهندس و «تکنیسین» در ایران خدمت مینمایند و در صددند ایران را بصورت پایگاهی علیه متفقین درآورند.
او از مظالم نازیها در اروپا و نیز در خاک شوروی سخنها گفت و حمله آنها را بروسیه تجاوزکارانه خواند و برای آنکه مردم را از چنان تصوری نسبت بتجاوز خود آنها بایران بدور دارد افزود که ارتش سرخ برای جنگ بایران نیامده است بلکه برای آن دست بدین کار زده است که دشمن مشترک بشریت، یعنی نازیها را، از این خاک بیرون کند و شماها را از شر آنها برهاند.
او بدنبال این سخنان، که بلحن دوستانهای ادا میکرد، از مردم خواست بازار و دکانها را باز کنند و کار و زندگی روزانه خود را از سر گیرند. از کارمندان ادارات نیز خواهش کرد که بر سر کار خویش بروند و بر طبق قوانین و مقررات اداری ایران کارهای خود را انجام دهند.
بعد از او فرماندار نیز سخنانی در مورد لزوم باز کردن دکانها و بازار بیان کرد و کارمندان اداری را موظف بحضور در ادارات دانست.
این گفتارها بویژه سخنان فرماندار، که در هرحال نماینده رسمی دولت بود و مردم از ماندن وی در شهر خبر نداشتند، در تسکین خاطرها مؤثر شد و کمکم بعضی از دکانها، مثل نانوائیها، که مایحتاج عمومی میفروختند کار خود را با احتیاط از فردای آنروز از سر گرفتند.
ص: 54
روز سوم ورود روسها، یعنی پنجم شهریور، اعلانی در معابر و بازار و خیابانها بر دیوارها الصاق شده بود که در آن فرمانده سپاه روس بسربازان ایرانی اخطار کرده بود سلاحهای خود را در سربازخانه بروسها تحویل دهند. افسران ایرانی خود را بمقامات روسی معرفی کنند. اهالی شبها از روشن کردن چراغ در خانهها و معابر خودداری نمایند و پشت پنجرهها پرده بگیرند تا نور بخارج نتابد. کارمندان ادارات سر کار خود حاضر شوند و کسبه و تجار مثل سابق بکسب و کار خود بپردازند.
لحن عبارات اعلان تند بود و با جمله امر میدهم آغاز شده بود و نشان میداد که از طرف یک قشون فاتح بیگانه صادر شده است و از اینجهت باز تکدر خاطرها را بیشتر گردانید.
همانروز دو سرباز روسی و یک ایرانی از طرف روسها تیرباران شدند.
آنها شبانه بدزدکی وارد انبار مشروبات «باندرول» دار اداره دارائی شده مبادرت بسرقت کرده بودند.
روسها در این دو روز در سمت جنوب غربی سربازخانه با عجله باند موقتی برای فرود هواپیما ساختند و از روز سوم، که از خطر حمله هوائی اطمینان یافتند، کمکم تعدادی از هواپیماهای جنگی خود را بدانجا منتقل کردند. دو سه روز بعد هنگامی که این هواپیماها بقصد مراجعت بروسیه از آن فرودگاه برخاستند یکی از آنها در آسمان دچار نقص فنی گردید و خلبانش آنرا بروی باند هدایت نمود ولی پس از نشستن بشدت آسیب دید و سرنشینان آن نیز کشته شدند. روسها جنازههای آنها را با موزیک و تشریفات نظامی از وسط شهر عبور دادند و در کنار قبرستان معروف به «پشت باغ کلانتر» بخاک سپردند و در موقع دفن آنها جوخه احترام تیرهائی بهوا شلیک کرد.
در این چند روز راهها بسته بود و هیچ مسافری نمیتوانست از اردبیل بتهران و تبریز برود چنانکه هیچ مسافری هم از آن شهرها باردبیل نمیآمد. روسها قبل از ورود باردبیل سیمهای تلفن بین آستارا و اردبیل را قطع کرده بودند و بهر نسبت که بسمت
ص: 55
تهران پیش میرفتند این وسیله ارتباط را نیز قطع مینمودند. آنها کامیونهائی را که در گاراژهای اردبیل بود با خود بروسیه بردند ولی صاحبان آنها پس از عادی شدن اوضاع بمطالبه آنها از طریق دولت برخاستند و گویا پس از پایان جنگ بین الملل دوم از این حیث غرامتی بدست آوردند.
چون از این زمان تا بیست و پنجم شهریور 1320، که رضا شاه کبیر از سلطنت مستعفی و ولیعهد قانونی جانشین او شد، حادثه قابل ذکری در اردبیل اتفاق نیفتاد از اینرو این گفتار را در اینجا پایان میدهیم و مطالب مربوط باردبیل را در عهد سلطنت دومین پادشاه سلسله پهلوی در جلد سوم کتاب میآوریم.
ص: 56
گفتار هفتم زبان و مذهب مردم اردبیل
فصل اول- زبان
تاریخچه زبان در اردبیل:
قبل از مهاجرت آریاها بفلات ایران، مردمی در این سرزمین زندگی میکردند که بومی محل بودند و بزبان مخصوصی سخن میگفتند لیکن تاریخ، مثل خود آنها، از چگونگی آن زبان نیز بیاطلاع است. چون مهاجرت آریاها آغاز گشت آنان در برابر اینان پایداری نتوانستند و حکومت آریاها را گردن نهاده بتدریج آداب و رسوم و زبان آنها را بهرحال پذیرفتند.
در باب نخستین تیرههای آریائی، که در نواحی اردبیل و آذربایجان سکونت یافتهاند، و همچنین تاریخ استقرار آریاها در فلات ایران، مورخان اختلاف نظر دارند.
مؤلف ایران باستانی، باستناد نوشتههای مورخان خارجی، آمدن آریاها را بدین نواحی از بیست تا چهارده قرن قبل از میلاد میداند ولی تحقیقات دیگری که در این زمینه صورت گرفته است حکایت از آن دارد که پنجهزار سال پیش قوم معروف «اورارتو» در این ناحیه، یعنی منطقهایکه در جنوب کوههای قفقاز از ارمنستان تا کردستان و خلخال و سراب (در شرق و جنوب اردبیل) واقع است، زندگی میکردند.
ص: 57
این دسته از محققان اورارتوها را شاخهای از نژاد آریا میدانند و معتقدند که آنها اولین جماعتی بودهاند که با ذوب آهن و تغلیظ آن فولاد ساختهاند و کوره فولاد سازی آنها، که چندی است در ارمنستان کشف شده است، هم اکنون مورد مطالعه و بررسی باستانشناسان میباشد.
گرچه بررسی این کوره فولادسازی، که بمنزله یک سند و مدرک تاریخی است؛ و یا مطالعه در استخوانهای کسانی از آن قوم، که در کاوشها بدست آمده است، دانشمندان امروزی را بدرجه تمدن و علم و صنعت پنجهزار سال پیش اورارتوها و از نژاد آریائی بودن آنها آگاه میسازد ولی تأسفا مدرک و سندی در دست نیست که بطور قطع اینان را از زبان آنها مطلع گرداند.
اگر تاریخنویسان و دانشمندان، بعلت گذشت زمان زیاد و فقدان مدارک و آثار، از زبان اورارتوها اطلاعات کافی و کامل ندارند در عوض بزبانهائی که آریائیهای قرون بعد در ایران بدانها سخن میگفتهاند تا حدی آشنائی دارند و بطور کلی آنها را زبان آریائی میخوانند و چون خود آریاها را در فلات ایران، از چهارده قرن پیش از میلاد، بدستجاتی نظیر مادها، پارسها و پارتها تقسیم مینمایند زبانهای باستانی را نیز، با آنکه در اصل و ریشه یکی بوده است، بسه شکل پارسی قدیم، اوستائی و پهلوی منقسم میدانند و بیشتر زبانهای کنونی ایران را شاخههای دگرگونه گشته آنها میپندارند.
پارسی قدیم بیشتر مخصوص پارسیها و هخامنشیها، پهلوی زبان اشکانیان و ساسانیان بود و زبان اوستائی بوسیله مادها بکار میرفت که محل استقرار آنها آذربایجان و قسمتهای دیگری در مغرب و شمال غربی ایران کنونی بود.
زبان اخیر از آنجهة که اوستا، کتاب دینی زردشت، بدان نوشته شده است بزبان اوستائی معروف گشته است. زیرا چنانکه قبلا هم گفتهایم این پیامبر ایران باستان از آذربایجان و باحتمال قریب بیقین از مغان اردبیل و دامنههای کوه سبلان برخاسته و بقول «دارمستتر»، ایرانشناس معروف فرانسوی، کتاب خود را بزبان مردم محل
ص: 58
که همان زبان مادها بود، ترتیب داده است. با این بیان میتوان گفت که زبان اوستائی قدیمترین زبان آریائی است که احیانا اردبیلیان باستان بدان سخن میگفتهاند.
چون مادها شکست خوردند زبان پارسی، بر اثر تسلط هخامنشیان، در آذربایجان نفوذ یافت ولی ساکنان این منطقه باز زبان پیشین خود را حفظ کردند و حتی در عهد سلوکیها و اشکانیها و ساسانیها نیز بزبان آذری، که همان زبان مادی آمیخته با لغاتی از زبان بومیان پیشین بود، سخن میگفتند .
در اینکه ریشه زبان آذری از کجاست اختلاف نظر است. شادروان احمد کسروی آنرا نیمزبانی از فارسی دانسته ولی مؤلف «دائرة المعارف اسلامیه ایران و همگی شیعه امامیه اثنی عشریه» این گفته را باستناد تحقیقات زبان شناسان اروپائی رد کرده نوشته است که «آنان بر وفق دلایل علمی و حسی ریشه زبان آذری را بریشه ترکی رسانیدهاند» .
این گفتار خود محتاج تأمل است زیرا آنچه ما در تواریخ خواندهایم آمدن ترکها بایران بعد از بر افتادن سلسله ساسانی آغاز گشته و توطن آنها بخصوص در صفحات آذربایجان دو سه قرن بعد از استقرار اسلام در این سرزمین صورت گرفته است حال آنکه زبان آذری قبل از اسلام نیز در این خطه رواج داشته است. ما چون از تحقیقات زبانشناسان اروپائی اطلاع نداریم برای آگاهی خوانندگان دانشمند نوشته آن دائرة المعارف را در اینجا آوردیم ولی آنچه خود از رباعیات باقیمانده آن زبان در مییابیم آنها را از لغات ترکی بدور میدانیم.
حمله اعراب به آذربایجان و سکونت طوایفی از آنها در اینحدود، کمکم زبان عربی را در محیط اردبیل توسعه داد و لزوم ادای فرایض دینی بعربی نیز سبب رشد و رواج روز افزون آن زبان گردید و بتدریج که کتابهای دینی و ادبی بدان زبان تألیف یافت احتیاج بفرا گرفتن آن بیشتر شد و رواج رسم الخط عربی در روابط
ص: 59
اجتماعی هم شیوع آنرا زیادتر گردانید تا آنجا که بقول مورخان در قرن دوم هجری اکثر مردم اردبیل بزبان عربی آشنائی داشتند و جمعی نیز بدان زبان تکلم مینمودند اردبیل در گذرگاه تاریخ ؛ ج2 ؛ ص59
قرون بعد بر اثر اتفاقات تاریخی و از جمله ظهور پادشاهانی در مشرق ایران، که بزبان فارسی رشد و توسعه میدادند، بتدریج آن زبان نیز در اینحدود اثر گذاشت و در عهد اتابکان آذربایجان زبان فارسی کمکم در میان بعضی از ساکنان این منطقه شایع گشت ولی نتوانست زبان عامه گردد زیرا زبان آذری همچنان نفوذ و قدرت خود را حفظ کرده و تا قرن ششم هجری «آذری زبان آنجا بوده» است .
با اینحال مورخان مینویسند با آنکه زبان آذری زبان عامه مردم این سامان بوده معهذا در امور اداری و دینی، قبل از اسلام از زبانهای پارسی و پهلوی و بعد از تسلط اعراب از زبان آنها استفاده میشده است چنانکه امروز نیز عامه مردم آذربایجان بترکی سخن میگویند ولی در امور دینی از زبان عربی و در کارهای اداری و حتی مکاتبات شخصی از زبان فارسی استفاده میکنند.
نمونههائی از زبان آذری:
امروزه زبان آذری بکلی متروک گردیده و جز نمونههائی که از بعضی از رباعیهای منتسب بحضرت شیخ صفی الدین علیه الرحمه باقی مانده است اثری از آن زبان در دست نیست و از لغات و افعال و مصادر و صرف و نحو آن زبان نیز اطلاعات کامل و کافی موجود نمیباشد .
مؤلف کتاب «زندگانی شاه اسماعیل اول» نوشته است که «زبان مردم اردبیل در عهد شیخ صفی الدین لهجه آذری بود. آذری زبانی است بین کردی و طالشی یا کردی و مازندرانی و شبیه بهرسه. بطوریکه امروز بسیاری از کلمات آن برای مردم طالش و کردها مفهوم است».
این مؤلف از قول صاحب صفوة الصفا نقل میکند که وقتی شیخ صفی الدین با فرزندش سید صدر الدین موسی در موردی سخن میگفت بدین عبارت بگفته او جواب داد «کار نمونده بیکار تموم بی» . کسروی در کتاب «آذری یا زبان باستان آذربایگان»
ص: 60
این داستان را از قول مؤلف صفوة الصفا چنین آورده است که «شیخ صدر الدین خلد اللّه برکته فرمود که از شیخ سوال کردم وقتیکه بحضرت شیخ زاهد رسیدی از دل خبر داشتی؟ شیخ قدس سره فرمود بزبان اردبیلی- کار بمانده کار تمام بری- یعنی ای خانهآبادان کار تمام بود اما تنبیه مرشد وامانده بود» . آنگاه کسروی اضافه میکند که زبان اردبیل و همگی آذربایجان آذری بود لیکن هر شهر تفاوتهائی از حیث لهجه با شهرهای دیگر داشت.
در کتاب «سلسلة النسب صفویه» دو بیتیهائی از زبان آذری ضبط شده که منتسب به شیخ صفی الدین میباشد و ما چند نمونه از آنها را در اینجا میآوریم:
دیره کین سر بسودای تو کیچیدیره کین چش چو خونین اسره ریچی
دیره سر باستانه اچ ته دارمخوه نه واجی کووربختی چو کیچی
یعنی: دیری است که این سر بسودای تو سرگردان است، دیری است که این چشم همچو خون اشگ میریزد.
دیری است که سر بآستانه تو دارم، خدا نگفته است که کوربختی را چنین سرگردان کنی.
بنه درده ژران از بوجینم دردرنده پاشان برم چون خاک چون گرد
مرگ ژیرم بمیان دردمندان بورره باویان بهمراهی شوم برد
یعنی بگذار درد همه دردمندان بر جان حزین من باشد و خاکپای قدمهای ایشان باشم. حیات و مماتم در میان دردمندان باشد که ایشان همراه و رفیقان من در معرفت حقایق عالم توحید میباشند.
صفیم صافیم کنجان نمایمبدل درده ژرم تن بیدوایم
کس بهستی ره نبرده باویاناز به نیستی چو یاران خاک پایم
یعنی صفی صافدل هستم و راهنمای طالبان گنجهای اسرار حق میباشم. با اینهمه دلم دردمند است و تنم بیدرمان زیرا که هیچکس بعجب و پندار بعالم وحدت
ص: 61
و حقیقت راه نبرده و من از بییقینی و فروتنی خاکپای درویشانم.
از این زبان هنوز کلماتی در زبان اردبیلیان دیده میشود مثل «دردهژر» که بصورت «دردهجر» استعمال میشود و در مورد کسانی بکار میرود که زرد و ضعیف و لاغر و مریض احوال باشند . همچنین کلمات دیگری مثل «وریان» بمعنی بند آب و «کوشن» بمعنی کشتزار و برخی دیگر که هم اکنون در زبان اردبیلیها معمول میباشد.
چنانکه گفتیم این زبان تا قرن ششم هجری و حتی مدتی بعد از آن نیز در اینحدود معمول بود و بیشتر مورخانی که در آنعهد درباره اردبیل و آذربایجان سخن گفتهاند زبان مردم این سامان را آذری نوشتهاند با این تفاوت که زبان مردم اردبیل نسبت بجاهای دیگر سخت و برای دیگران ناآشناتر و غیر قابل فهم بوده است. تا آنجا که یاقوت حموی که در سال 617 هجری اردبیل را دیده است نوشته است که آنان بزبان آذری سخن گویند و جز خودشان کسی آنرا نمیفهمد.
امروزه در اردبیل و آذربایجان کسی بزبان آذری آشنائی ندارد ولی بقول مؤلف «مختصری از تاریخ و جغرافیای خلخال» بخش شاهرود خلخال با 35 پارچه قریه بدان زبان تکلم مینمایند .
علاوه بر آذری زبان ارمنی نیز در این شهر رواج داشته است. این موضوع را «ابو اسحق ابراهیم اصطخری» مؤلف کتاب مسالک و ممالک در قرن چهارم هجری نیز تصریح کرده مینویسد «مردمان اردبیل زبان ارمنی دانند.».
آشنائی اردبیلیان بزبان ارمنی در آنعهد یک امر عادی بوده است زیرا صرفنظر از آنکه حدود ارمنستان آنروز تا نزدیکهای این ولایت کشیده میشد سکونت جمعی از این جماعت مسیحی در اردبیل و روابط صمیمانه مردم با آنان نیز، دانستن چنین زبانی را ایجاب میکرد. بعلاوه موقعیت جغرافیائی و بازرگانی این شهر نیز آشنائی مردم را بزبانهای رائج آنروز ضروری میساخت. چه اردبیل بطوریکه گفتهایم،
ص: 62
مرکز تجارت آذربایجان بود و بر سر شاخهای از جاده معروف ابریشم قرار داشت و چون بازرگانان نواحی مختلف ایران و ماورای ارس در آنجا مقیم بودند، آشنائی بزبانهای آنانرا بر مردم این شهر تا حدی لازم میساخت و تا نیمقرن پیش هم که ارامنه در اردبیل سکونت داشتند مردم بزبان آنها آشنا بودند.
زبان ترکی:
زبان ترکی ره آورد ترکان است که با نفوذ تدریجی آنها در این منطقه کمکم رائج گشته است. آمدن ترکان بایران بعد از اسلام صورت گرفته است. در عهد اشکانیان و ساسانیان طوایف ترکنژاد برای بدست آوردن مراتع و چراگاه از مشرق بسمت ایران پیش میآمدند ولی با اقتداری که دولتهای اشکانی و ساسانی داشتند اجازه ورود بایران نمییافتند. چون ساسانیان منقرض شدند و خلافت بغداد نیز در شرق رو بضعف نهاد قبایل ترک بداخل ایران نفوذ کردند و با کثری که داشتند حکام محلی را مرعوب خود ساختند و حتی دست بسلاح برده بجنگ ایستادند و سرانجام با غلبه بر حکمرانان، خود بحکومت نشستند و مثل سلجوقیان سلسلههائی بوجود آوردند.
از آن ببعد مرزهای ایران بروی آنها باز شد و طوایف ترک بهر قسمتی از این ملک که خواستند راه یافتند. آذربایجان و بویژه ناحیه اردبیل، بر اثر مراتع کم نظیری که داشت، بهترین محل برای پرورش دامهای آنان شد و ولایت اردبیل محل هجوم و استقرار عشایر ترک گردید. اینان در نقاط مستعد نشیمن کردند و حتی برای خود دیه و قریه ساختند و چون حکومت مرکزی در دست آنان بود نسبت ببومیان و ساکنان محلی تفوق و برتری یافتند.
قابل توجه است که اردبیلیهای دیرجوش آنروز، سالها و بلکه قرنها، از اختلاط با ترکان احتراز داشتند و آنانرا بیگانگانی میپنداشتند که به پشتیبانی دولت ترکنژاد سلجوقی بدین منطقه آمده سکنی گزیده بودند. حتی قرنها بعد نیز که
ص: 63
سلجوقیان از حکومت بر کنار گشته و مغولها در ایران فرمانروا بودند باز سکنه اردبیل ترکان را از خود نمیدانستند و آنها را نژاد و مردمی غیر از خویش تصور میکردند.
این گفته برمبنای حکایات متعددی است که ابن بزاز در صفوة الصفا آورده و در آنها امتیاز محلیها و ترکان را ناخود آگاه متذکر شده است. مثلا در یکی از حکایات گفتار «حاجی عادل» نامی را که از شخصیتهای آنروز اردبیل بوده است در باب مسافرتش از قول «نظام الدین زرگر اردبیلی» چنین آغاز میکند که حاجی عادل گفت «نوبتی با جماعت ترکان همراه بودیم ...» و در حکایات دیگر از آمدن «جماعتی از ترکان» نزد شیخ صفی الدین یا دعوت «جماعتی از ترکان» از شیخ قدس سره برای رفتن به «قراء آنها» سخن میگوید و نظایر آنها ...
طبیعی است که این فاصله بین ترکان و بومیان، که ابن بزاز اینان را تاجیک مینامد، نشر زبان طرفین را نیز در میان همدیگر مشکل میساخت و برخلاف کسبه و سوداگران، که برای رفع نیازمندیهای خود در مراودههای معاملاتی جملات و عباراتی از زبان یکدیگر فرا میگرفتند، تودههای عادی زبان طرف دیگر را نمیدانستند یا لااقل بومیان محلی چون احساس احتیاج نمیکردند از زبان ترکان مهاجر اطلاع نداشتند.
عدم اختلاط اردبیلیها با قبایل ترک یکنوع مقاومت منفی در مقابل خود خواهیها و احیانا ظلم و ستم آنها بود ولی بعد از آنکه ترکان خوشنشین خوی شهریگری و تمدن یافته ترکتازیها و ترکبازیهای خود را کنار گذاشتند انس و الفتی با آنان پدید آمد و کمکم احترام متقابل از هردو طرف بظهور رسید و در این کار مخصوصا آزادی ترکان قزلباش رومی بوساطت خواجه علی سیاهپوش بیش از همه مؤثر واقع شد.
بطوریکه در جلد اول این کتاب گفتهایم امیر تیمور گورکان پس از شکست دادن «ایلدرم بایزید» سلطان عثمانی، جمعی از بزرگان طوایف ترک زبان عثمانی و
ص: 64
شامات را اسیر کرده بسمرقند میبرد. هنگامیکه باردبیل رسید برای استراحت چند روزی در این شهر توقف نمود و بنا بخواهش خواجه علی سیاهپوش نوه شیخ صفی- الدین، که در خانقاه اردبیل در مسند جدش ارشاد خلایق مینمود، آنها را آزاد کرد .
جمعی از آنان که عنوان قزلباش یافته بودند در اینحدود سکونت گزیدند و کمکم نفوذ و قدرتی یافتند.
احترام و ارادت زاید الوصف اینان نسبت بخاندان صفوی و حقشناسی اسرای آزاد شده در مقابل رأفت و مهربانیهای اردبیلیان بیش از هرچیز در ابراز محبت بومیان نسبت بدیگر ترکان و تلطیف رفتار ترکان نسبت بتاجیکان مؤثر گشت و موجبات آمیزش و اختلاط آنها را فراهم آورد. از این زمان گسترش زبان ترکی در اردبیل آغاز گشت و کمکم در بین عامه رسوخ یافت و زبان رائج مردم گردید.
رواج زبان ترکی در آذربایجان قبل از سلطنت صفویان:
بعضیها چنین پنداشتهاند که شاه اسماعیل صفوی این زبان را رواج داد و آنرا زبان مردم آذربایجان نمود ولی این گفتهها هرآینه بدون توجه بتاریخ بیان شده است زیرا در زمان او بیش از یکصد سال از آزادی و توطن قزلباشها در آن نواحی میگذشت و در اینمدت آنها از حیث نفوذ و نفرات وسعت بیشتری یافته و با آمیزش با ترکانی، که قبل از آنها در اینحدود زندگی میکردند، نسبت ببومیان فزونی قابل ملاحظهای بدست آورده بودند و لذا وقتیکه شاه اسماعیل قیام کرد زبان ترکی بین مردم آذربایجان شایع بود و عامه نیز بدان سخن میگفتند.
با اینحال خود شاه اسماعیل هم بزبان ترکی گرایشی داشت زیرا صرفنظر از آنکه قسمت بزرگی از سپاه و فرماندهان و مقربان و کارگزاران حکومتش از قزلباشها و ترکان بود خود نیز از بطن مادر ترکنژاد (دختر اوزون حسن آق قویونلو) بدنیا آمده بود.
او با آنکه بزبان فارسی آشنائی داشت با اطرافیانش بترکی سخن میگفت و
ص: 65
بقول مورخان زبان درباریش نیز ترکی بود و حتی مقامات و مناصب کشوری و لشگری هم اسامی ترکی داشت.
شاه اسماعیل اشعاری نیز بترکی سروده و دیوانی که بدیوان خطائی معروف است از خود باقی گذاشته و اینک نمونهای از آن اشعار:
منیم بوتنده کی جانیم علیدورمنیم هم دین و ایمانیم علیدور
گجه گوندوز گزه رم روضه سیندهمنیم روضه رضوانیم علیدور
حسن ایله حسینون باغچه سیندهمنیم بلبل خوشخوانیم علیدور
منم بیر قطره سو شاهون یولوندامنیم دریای عمانیم علیدور
حاجیلر حج ایدر حنان و منانمنیم حنان و منانیم علیدور
منه بو دفتر و دیوان گره کمزمنیم دفتر و دیوانیم علیدور
یوزنک مصحفینه بنده خطائیبیان علم قرآنیم علیدور
شیخ صفی الدین هم بترکی اشعاری سروده است ولی ابن بزاز در صفوة الصفا مینویسد که او ترکی را مثل عربی و فارسی در مکتب آموخته است. متانت اشعار او هم حکایت از آن دارد و ابیات زیر نمونهای از اشعار ترکی او میباشد:
ای رونق بهار و چمن گل موسن نه سن؟ای اختیاری الدن آلان بیلموسن نه سن!
دور یوزونده سبزه خطون گورهن دیرریحان موسن بنفشه و سنبل موسن نه سن؟
ص: 66 خوش جنگجو گلور گوزیمه قاش و کیپریگونای گوزلری حرامی قراول موسن نه سن؟
ای کوگلمون خرابه سی آهو لر اویناقیدیوانه لریاتاقی مگر چول موسن نه سن؟
افغان و آه دور گجه گوندوز ایشون صفیقمری موسن بوباغده بلبل موسن نه سن ؟
کسانی که از لحاظ ادب بزبان ترکی آشنا باشند میدانند که این ابیات چقدر ادیبانه است و در طراز اشعار بزرگترین شعرائی میباشد که بدان زبان شعر سرودهاند .
باری زبان ترکی از آن عهد در آذربایجان ماندگار شد و چنانکه گفتیم زبان عامه گردید و امروزه نه تنها مردم اردبیل بلکه همه آذربایجان بدان زبان سخن میگویند.
در سالهای قبل از جنگ بین الملل دوم، دولت ایران با توجه ببعضی اشکالات اجتماعی و سیاسی، که هرآینه تکلم آذربایجانیان بزبان ترکی سبب احتمالی آنها تصور میشد، درصدد برآمد زبان فارسی را در آذربایجان رواج دهد ولی بجای آنکه از یک طریق منطقی بدین کار اقدام کند و فی المثل با طرح برنامههای اساسی از کودکستان و دبستان شروع نماید، کارمندان ترک زبان و محلی ادارات را بشهرستانهای دیگر منتقل ساخت و بجای آنها کارکنان فارسی زبان از ولایات دیگر بدانجا آورد.
ص: 67
این کار چون نسنجیده و حساب نشده بود نه تنها در نشر زبان فارسی اثری نکرد بلکه کار مردم را هم از جهت روابط اداری آنها با مؤسسات دولتی، مشکل گردانید و چون مأموران فارسی زبان مجبور بمراوده با سکنه محلی بودند، بجای آنکه دیگران را وادار بتکلم بزبان خود کنند، بناچار خود زبان ترکی یاد گرفتند.
وقوع جنگ جهانی دوم و اشغال ایران از طرف سپاه روس و انگلیس موجب بهم خوردن این برنامه گردید و هرکسی بجای خود بازگشت.
در عهدیکه ما بجمعآوری این کتاب مشغولیم اردبیلیان عموما بترکی سخن میگویند ولی خواندن و نوشتن آنرا نمیدانند زیرا زبان آنها رسم الخط و الفبای خاصی ندارد و حتی کلمات و افعال آن با زبان ترکیایکه در قفقاز و ترکیه رائج است یکسان نمیباشد.
مکاتبات مردم کلا بزبان فارسی صورت میگیرد و مؤلفات دانشمندان نیز بدان زبان تألیف میشود. شعرا، جز آنهائیکه در رثاء و تعزیت پیشوایان مذهبی شعر میگویند، اشعار خود را بزبان فارسی میسرایند. برنامه تحصیلات در مدارس نیز، مثل همه جای ایران فارسی است و در نتیجه اکثریت قریب باتفاق کسانی که سن آنها امروزه بین 10 تا 20 سال است بدان زبان آشنائی دارند و توسعه ارتباطات و مسافرتها بین این شهر و مناطق فارسی زبان، دیگران را نیز با زبان فارسی مأنوس ساخته است تا آنجا که مسافران غیر آذربایجانی از لحاظ تفهیم مطالب خود بزبان فارسی احساس ناراحتی نمیکنند و چون صنعت «توریسم» توسعه یافته است بعضی از کسبه کلمات و جملاتی نیز بزبان انگلیسی میدانند.
ص: 68
فصل دوم دین و مذهب مردم اردبیل
دین اردبیلیان قبل از اسلام:
مورخانی که در باب مادها مطالعاتی کردهاند عموما متفق القولند که آذربایجان کنونی در تاریخ قدیم جزو قلمرو آن قوم آریائی بود و اینان پس از آنکه باین نقطه از فلات ایران آمدهاند بومیان را از آنجا رانده یا مطیع خویش ساختهاند و بساط حکومت و فرمانروائی گسترده در این سامان توطن اختیار کردهاند.
جای تأسف است که از آن قوم در این خطه آثاری باقی نمانده، یا بدست نیامده است تا محققان را بدرجه تمدن و زبان و مذهب و دیگر شئون اجتماعی آنها راهنمائی کند و از این رهگذر اطلاعات قابل توجهی در اختیار علاقمندان بگذارد.
از این جهت نظریاتیکه در این باره و فی المثل در باب مذهب آنان بیان شده چه بسا که برمبنای نیروی اندیشه صورت گرفته یا هرآینه بر استنتاجات شخصی مبتنی بوده است.
رویهمرفته مورخان معتقدند که مادها مذهب «هرمزد» پرستی داشتند و این هرمزد همان است که بعدها در کیش زردشتی بنام آهو را مزدا و خالق نیکیها تعریف گشته است. دانشمندان مذکور، که دارمستتر ایرانشناس فرانسوی از جمله آنهاست و اوستا کتاب دینی زردشتیان را ترجمه کرده است ، چنین میپندارند که روحانیان
ص: 69
آئین مادها، یعنی مغها، دین شایع را بخرافات و ترهات و جادوگری و ساحری آلوده بودند زردشت برای اصلاح آن بپاخاست و شروع بدعوت مردم باصول واقعی دین نمود.
ما در جلد اول این کتاب راجع بزردشت و بعثت و دعوتهای اولیهاش سخنانی گفتهایم و در اینجا نیازی بتکرار آنها نمیبینیم فقط بر سبیل یادآوری میگوئیم که در دوران قبل از ظهور زردشت، مرکز تربیت روحانیان دینی در مغان اردبیل بود و سبب تسمیه آنجا به «مغان» هم سکونت مغها در آن خطه گشته است.
زردشت نیز که بگفته مورخان یکی از روحانیان آئین هورمزد بود بزعم قوی از این نقطه برخاسته درصدد پیراستن مذهب از اوهام و خرافات برآمده است و با ارائه اوستا مردم را بآئین خویش فراخوانده است. اما مغها بمخالفت با وی قیام کرده عرصه را بر آن روحانی صدیق تنگ نمودهاند و او از ترس جان یا بامید پیشرفت امر تبلیغ، بمشرق ایران و توران مهاجرت کرده و سرنوشتی را که بر او مقدر بوده است پیدا کرده است.
آنچه از این گفتار نتیجه میگیریم اینستکه ساکنان باستانی اردبیل، که از طایفه ماد و بازماندگان بومیان اولیه بودهاند، بقول مورخان، مذهب هورمزدپرستی داشتهاند بعد که زردشت قیام کرده و در دشت مغان و اردبیل و دامنههای سبلان و سپس در اطراف دریاچه «ارومیه» بتبلیغ احکام دین پرداخته جمعی از مردم بدان آئین گرویدهاند. ولی چون مغهای دیگر بمخالفت با وی برخاستهاند کیش او در آن ناحیه پیشرفتی نکرده است.
ما از آئین هرمزدپرستی اطلاعی نداریم ولی از این نوشته مورخان که گفتهاند زردشت آن دین را از اباطیل و اوهام زدود نتیجه میگیریم که اگر چنین باشد و آئین زردشت همان دین اصلاح شده مردم باستان شود در آنصورت باید قبول کرد که دین
ص: 70
مذکور مثل آئین زردشت مبتنی بر ثنویت بوده و در مقابل هورمزد که آفریننده نور و نیکیها بوده است بوجود خبیثی نیز اعتقاد داشتهاند که خالق بدیها و تاریکیها چوپانان برای چرانیدن گوسفندان خود تا نزدیک قله اصلی سبلان بالا میروند.
بوده است و زردشت پس از آنکه آن دین را از خرافات پاک ساخته این دو منشاء قدرت را بنامهای «اهورامزدا» و «انگرهمینیو» یا اهریمن معرفی کرده است.
مؤلف تاریخ ادیان نوشته است آریاها دو هزار سال پیش از میلاد مسیح در شرق دریای خزر زندگی میکردند و به پندار و گفتار نیک پایبند بودند. آتش را مقدس
ص: 71
میشمردند و فروزندگان آنرا آذربان میگفتند. آئین آنها مزدائی و خدای بزرگ در دین آنها اهورامزدا بود. بعد از آهورامزدا «میترا» الهه نور «و آناهیتا» ربة النوع آب و گیاه را بزرگ میداشتند. پرستش آتش و تجلیل از آن، از عهد زردشت ببعد اهمیت زیادی پیدا کرد. همین آریاها بودند که کمکم بفلات ایران سرازیر گشتند و در این فلات منجمله در اردبیل و آذربایجان جای بومیان را گرفتند.
بعضی از مورخان اسلامی ایران چنین پنداشتهاند که زردشت از شریعت ابراهیم (ع) استفاده کرده و حتی کتاب او نیز بخشی از صحف ابراهیم میباشد. این دسته نوشتهاند که قبل از زردشت ایرانیان بتپرست بودند. بعد از زردشت آتشپرست شدند. عبدی بیگ در تکملة الاخبار این مطلب را چنین آورده است که «چون سی سال از سلطنت گشتاسب گذشت از دهشت که بزردشت مشهور است دین گبری عیان کرده دعوی پیغمبری کرد و کتاب زند ظاهر ساخت که از آسمان آمده، حال آنکه در کتاب لغات فرس زند را نوشتهاند که کتاب گبران و استاواستا را که هردو تعبیه زند است. و نوشتهاند که زند و پازند دو کتاب است از صحف ابراهیم. پس آنچه از آسمان آمده صحف ابراهیم باشد نه زند. غایتش بعضی احکام زردشت از روی صحف ابراهیم علیه السلام جمع کرده زند نام نهاده باشد.
در تاریخ جلالی نوشته است که زردشت از دهی بود که در اوغان آذربایجان واقع است. شرف ملازمت الیسع نبی دریافت. پیش از آن دین فرس دین ضالی و بت
ص: 72
پرستی بود و چون زردشت بایران آمد دین گبری آورده گشتاسب و سپاه او و اکثر اهل ایران اوغان زردشت نموده دین گبری پذیرفتند. و مجمع موغان آتشکده بود و مغان را که بواو (موغان) یا بیواو (مغان) توان نوشت جمع مغ است و در لغات فرس مغ را نوشتهاند که گبر آتشپرست باشد بر ملت ابراهیم علیه السلام و گویند بر ملت زردشت بود که وی پیغمبر آتشپرستان بود. و این بیت عنصری بمثال آوردهاند:
چو شب رفت و بر دشت پستی گرفتهوا چون مغ آتشپرستی گرفت
مجملا آن دین از موغان آذربایجان بیرون آمد و آتشکدهها را برافروختند چه پیش از زردشت نیز محراب عجم آتش بود. و از زمان هوشنگ این رسم مانده بود بلکه از زمان قابیل بن آدم. و پادشاهان فرس محراب از آتش داشتندی ..».
گویا در عهد نویسنده آن کتاب، یا در زمان تألیف تاریخ جلالی، فرس با عجم فرق داشته است زیرا در عبارات فوق آن دو از هم ممتاز آمده و فرس یا فارس بتپرست و عجم در دین آتشپرستی معرفی گشته است.
باری طبق نوشته مورخان پس از آنکه زردشت در توران کاری از پیش نبرد نزد «ویشتاسب» پادشاه باختر رفت و بعد از آنکه او را بآئین خود درآورد دین او بسرعت در شرق و غرب رواج یافت و چنانکه میدانیم این کیش قبل از سقوط ایران بدست اعراب دین رسمی ایران بود و طبعا مردم اردبیل نیز بآن دین متدین بودند و آتشکدههائی برای پرستش اهورامزدا داشتند اما اکنون از این آتشکدهها اثری باقی نیست زیرا ساختمان آنها با گل و خشت و چوب بده و بر اثر برف و بارانیکه بیش از هزار سال بر آنها ریخته شده است منهدم گشته از بین رفتهاند. با اینحال سکنه اردبیل بلندئی را که مسجد جمعه تاریخی در داخل شهر بر بالای آن قرار دارد جای آتشکده بزرگ این سامان میدانند و این گفته را زبان بزبان از گذشتگان خود نقل مینمایند. عجب آنکه امروز نیز وقتی انسان بر بالای آن بلندی میایستد و ارتفاع آنجا را از اطراف میبیند و آنرا با وضع طبیعی زمینهای مجاور مقایسه میکند این گفته را نزدیک بواقع در مییابد.
ص: 73
معروف است این بلندی، که مسجد جمعه قدیمی شهر بر روی آن دیده میشود، آتشکده قدیم اردبیل بوده است.
ص: 74
برای اطلاع آندسته از خوانندگان این کتاب، که مطالعاتی درباره دین زردشت ندارند، اجمالا میگوئیم که بنا بنوشته «دین کرت»، از کتب معروف زردشتیان، زردشت میگفت که عالم از دو اصل ناشی شده است روشنائی و تاریکی. این دو اصل باهم در منازعه هستند و فیروزمندی و شکست نصیب هردو میگردد. ازاینرو عالم بدو قسمت شده لشگر روشنائی یا خوبی و لشگر تاریکی یا بدی. سر سلسله قسمت خوبیها هرمزدیا «آهورامزدا» و سالار لشگر بدیها اهریمن یا «انگرهمینیو» است.
زردشت به شش وجود مجرد ، مثل چهار ملائکه درجه اول دین اسلام ، قائل بود که بنام «امش سپنتان» معروفند و بجمعی وجودهای مجرد درجه دوم باسم «یزت» یا ایزد و یزدان نیز اعتقاد داشت که یاران و کمککنندگان اهورامزدا بودند.
برای اهریمن نیز یاریدهندگانی تصور مینمود و آنها را «دائوا» یا دیو میخواند.
بعقیده او اهورامزدا خالق نیکیها و اهریمن آفریننده بدیها بود و از این جهت است که کیش او را ثنوی میگویند زیرا بدو خالق و دو خدا اعتقاد داشت. او در کشمکش بین آندو فتح و فیروزی نهائی را از آن اهورامزدا میدانست و برای رستگاری انسان در دنیای بعد از مرگ، مساعدت به اهورامزدا را با عمل به سه اصل پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک ضروری میشمرد.
دین اردبیلیان بعد از ظهور اسلام:
باری پس از آنکه اردبیل بدست سپاه عرب گشاده شد دین اسلام جانشین آئین گذشته گشت و بطوریکه در جای خود گفتهایم اولین مسجد جامع اسلام این شهر در سال 35 یا 36 هجری بوسیله «اشعب بن القیس الکندی» ساخته شد و اعتقاد بوجود خدای یگانه جانشین ثنویت کیش زردشتی گردید. مردم در اندک زمانی باحکام قرآن و اصول
ص: 75
دیانت جدید آشنائی یافتند و اهل عطا، که وعاظ و مبلغین موظف اسلامی بودند، آنان را بوظایف و تکالیف شرعی آگاه ساختند.
بدیهی است که در بدو ظهور اسلام و حتی در عهد خلفای راشدین، هیچیک از مذاهب مختلفه تسنن و تشیع بمفهوم امروزی وجود نداشت و همه مبلغین سه اصل اساسی اسلام یعنی وحدت خدای بزرگ، نبوت انبیاء بخاتمیت حضرت محمد (ص) و واقعیت روز بازپسین را بیان میداشتند ولی بعدها که انشعاباتی از حیث فروع پدیدار گشت و مذاهب اربعه تسنن یکی بعد از دیگری پیدا شد بعقیده مؤلف ریاض السیاحه «سکنه خراسان و آذربایجان بطریقه ابو حنیفه سلوک میفرمودند مگر مدینه چند».
مردم اردبیل، بطوریکه مورخان دیگر نوشتهاند، در آئین شافعی وظایف دینی را بعمل میآوردند و تا زمان شیخ صفی، و حتی مدتی بعد از وی نیز، اکثرا بدین مذهب بودند تا جائیکه در نوشتههای بعضی از مورخین اشاراتی دیده میشود که هرآینه خود شیخ را هم در آن مذهب پنداشتهاند.
پیشوای مذهب شافعی «محمد بن اردیس» است که در سال یکصد و پنجاه هجری در شهر «غزه» متولد گشته است. بعضی از مورخان نوشتهاند که او از ارادتمندان صمیمی حضرت علی بن ابیطالب (ع) و فرزندانش بود و کسانیرا که نسبت بآنان حرمت نگه نمیداشتند لعن و نفرین مینمود. او شعری هم در این باره سروده است که آغاز آن چنین است:
اذا فی مجلس ذکر و اعلیاو شبلیه و فاطمة الزکیه
یقال تجاوز ایا قوم عنهفهذا من حدیث الرافضیه
برئت الی المهیمن من اناسیرون الرفض حب الفاطمیه
ص: 76
این شعر شافعی طولانی است و در ابیات دیگر آن، پس از تجلیل از خاندان حضرت علی (ع)، کسانیرا که بطرفداران او و اولادش «رافضی» میگفتند سخت نکوهش نموده و بلعن و نفرین آنها پرداخته است و دارندگان چنین فکری را جاهل خوانده است.
خوانندگان دانشمند میدانند که اولین تاریخ وقایع کربلا و شهادت حضرت حسین بن علی (ع) و یارانش در روز عاشورای سال شصت و یک هجری را نیز شافعی نوشته است و اینکار او هم ناشی از ارادت وی بحضرت علی (ع) و اولادش بوده است.
باری مذهب تشیع که زمینه آن بعد از رحلت حضرت رسول (ص) فراهم شده بود بدست حضرت امام جعفر صادق (ع) ششمین امام شیعیان تأسیس شد و رسمیت یافت. این مذهب همواره با مخالفت دستگاه خلافت و عمال حکومت عباسی مواجه بود و از رشد و نفوذ آن جلوگیری میشد. معهذا ایرانیان که بحضرت علی (ع) و فرزندان و جانشینان وی ایمان و اعتقاد مخصوص داشتند کموبیش و در خفا بتعالیم ائمه اثنی عشری عمل میکردند و در هرشهر و دیاری جمعی از شیعیان، ولو بتعداد قلیلی، پیرو آن مذهب بودند و در اردبیل نیز چنین بود.
حضرت جعفر بن محمد (ع) از دانشمندان بزرگ عهد خود بشمار میآمد و طبق نوشته مورخان در آن زمان کسی در عالم اسلام از حیث علم و دانش بپایه او نمیرسید. کورت فریشلر آلمانی در کتاب «امام حسین و ایران» مینویسد که این شخصیت بزرگ روحانی تنها در علم دین تبحر نداشت بلکه در علم ریاضی و شیمی نیز سرآمد دانشمندان روزگار خود بود و حتی حساب «اینفی نی ته زیمال» را میدانست. و در توضیح گفته خود درباره این قسمت از ریاضیات اضافه کرده است که اولین بار این علم در یونان قدیم و قرنها قبل از میلاد مسیح (ع) بوسیله «ارشمید» عنوان شد ولی بعد از آن در تاریخ از کسی نامی دیده نمیشود که راجع بدان علم
ص: 77
اشارتی کند جز جعفر بن محمد (ع) که آنرا تدریس نیز مینمود. آنگاه یادآور میشود که بعد از ایشان نیز از این علم خبری در کتابها دیده نمیشود مگر در عهد کپلرو کپرنیک که از علمای بزرگ ریاضی در قرون جدید بودهاند. فریشلر مینویسد که در عهد ما فهم و درک این علم حتی برای دانشجویان رشتههای ریاضی دانشگاههای دنیا کار سختی است و جز برای بعضی از اساتید برجسته ریاضی دریافت آن مشکل میباشد.
این نویسنده درباره اطلاعات عمیق و ریشهدار امام ششم در علم شیمی نیز سخن میگوید و از قول «جابر بن حیان» دانشمند معروف شیمی آنزمان اضافه میکند که او، یعنی جابر بن حیان، میگفت من هرچه در این علم دارم از جعفر بن محمد (ع) فرا گرفتهام .
این تنها قضاوتی نیست که در مورد علم و دانش امام ششم شیعیان از طرف دانشمندان غیر مسلمان شده است بلکه در عصر ما با رونقی که علوم مادی یافته و با دیدیکه علما نسبت بجهان و اجتماعات بشری پیدا کردهاند دور از عالم تعصب از آنشخصیت روحانی بعنوان یک دانشمند و نابغه بزرگ علمی نام میبرند . چنانکه اخیرا مرکز تحقیقات اسلامی «استراسبورگ» مطالعات دامنهداری تحت عنوان «مغز متفکر جهان شیعه» درباره حضرت صادق (ع) بعمل آورده و چگونگی نبوغ فکری و احاطه کامل او را بر قوانین و نظریههائی در زمینههای هیئت، فیزیک، شیمی و روانشناسی، بنحویکه در قرن ما شایع و مورد قبول است، منتشر ساخته است و حق
ص: 78
آنست که شیعیان برای بهتر شناختن پیشوای مذهبی خود آنها را مطالعه نمایند.
انسان وقتی این نوشتهها را در باب علم و دانش امام ششم شیعیان میخواند و آنها را با مطالبی که شادروان احمد کسروی در کتاب خود بنام «بخوانند و داوری کنند» مقایسه میکند به ضعف و سطحی بودن نوشتههای اخیر پی میبرد و گفتههای او را ناشی از غرض یا عدم اطلاع و دسترسی نویسنده آن بمآخذ معتبر میداند و آرزو میکند که کاش کتابهائی مثل نوشته فریشلر یا نشریه مرکز تحقیقات اسلامی استراسبورگ در زمان حیات کسروی انتشار مییافت و خود وی این نوشتههای مستدل و مستند را میخواند و درباره مطالبی که در کتاب خود در مورد ائمه شیعه آورده و بعضی کار- های نامساعد کسانی از شیعیان را بحساب آنها گذاشته است داوری مینمود.
اردبیل و مذهب تشیع:
باری در اردبیل نیز با آنکه مذهب شایع آئین شافعی بود باز کسانی بخاندان حضرت علی (ع) ارادت میورزیدند و هروقت مقتضیات زمان برای ترویج آن کیش مساعد میگشت به تبلیغ تشیع میپرداختند.
چنانکه در عهد حکومت مرزبان محمد سالاری چنان شد و چون آن پادشاه از دیلمان گیلان و بر مذهب تشیع بود زمینه پیشرفت این مذهب بیش از پیش فراهم گشت.
این مقتضیات تا سال 429 هجری بسیار مساعد بود و شیعیگری هیچگونه مانع و مخالفی نداشت ولی «در آنسال طغرل بیگ بن میکائیل بن سلجوق از پادشاهان سلجوقی بسلطنت رسید و قدغن کرد که در قلمرو سلطنت او نباید اسم علی (ع) در اذان بر زبان آورده شود. از آن ببعد در تمام ولایات که جزو حوزه سلطنت طغرل بیگ بن میکائیل
ص: 79
بود بردن نام علی (ع) در اذان ممنوع شد و ... طغرل بیگ هرکس را که تظاهر بشیعه بودن کرد کشت و در تمام قلمرو سلطنت او شیعیان مجبور شدند که تقیه بکنند و آنهائیکه نمیتوانستند تقیه کنند بقتل رسیدند یا اینکه جلای وطن کردند و بجائی رفتند که جزو قلمروی سلطنت آن مرد نباشد».
بعد از سلاجقه کمکم این تعصب ضعیف گشت و در اردبیل، با نفوذ و قدرتیکه فرزندان شیخ صفی الدین بدست آوردند، شیعیگری رواج یافت و شیخ جنید و شیخ حیدر صفوی، جد و پدر شاه اسماعیل اول، در زمان خود بحمایت از آن مذهب برخاستند و خود شاه اسماعیل نیز، پس از آنکه بر اریکه قدرت تکیه زد، آنرا مذهب رسمی ایرانیان گردانید. از آن تاریخ مردم این شهر مذهب تشیع اختیار کردند و کنون نیز بدان مذهبند.
گرچه بعضی از نویسندگان، مثل مؤلف «ریاض السیاحه» نوشتهاند که شاه اسماعیل با ضربات شمشیر مذهب شیعه دوازده امامی را در ایران رواج داد و هر مسلمانی را که دارای مذهب شیعه نبود یا نمیخواست شیعه شود بقتل رسانید اما این نوشته صحیح نیست و در رد آن همین بس که عدهای از افسران و سربازان او اهل سنت و جماعت بودند و از او مستمری میگرفتند و پیوسته با وی بسر میبردند .
مورخان اردبیلیان را، بویژه در عهد صفویه، نسبت بمذهب تشیع سخت متعصب نوشتهاند اما نه بدان معنی که با دارندگان مذاهب دیگر سختگیر باشند. بلکه شیعیان اردبیل در عین آنکه در انجام وظایف دینی تعصب خاصی داشتهاند با دارندگان مذاهب دیگر با لطف و رأفت مدارا مینمودند و در حق آنان احترام متقابل را رعایت میکردند و اینکار علاوه بر رشد فکری و واقعبینی روحانیان بزرگ، معلول موقعیت مهم اقتصادی و تجارتی این شهر نیز بود. زیرا مخالفت با دارندگان مذاهب دیگر منتهی بقطع مراودات بازرگانی میشد و سکنه این شهر هرگز راضی بدین کار نمیبودند.
ص: 80
غیر شیعیان نیز با توجه بدرجه تعصبات مذهبی در حفظ حرمت مقدسات دینی مردم مراقبت تام داشتند و حتی مسیحیان از تهیه و صرف علنی مشروبات الکلی خودداری مینمودند.
از پیروان مذاهب دیگر بیش از همه ارمنیها در این شهر زندگی میکردند و محله مخصوصی داشتند که بنام آنها ارمنستان خوانده میشد و این محله، که کلیسای کهنه و متروک ارمنیها در آن واقع است، امروز نیز بهمان نام معروف است.
ارمنیهای اردبیل رویهم رفته مردم نیک فطرتی بودند و با دیگران با مهربانی و احترام زندگی میکردند. شغل بیشتر آنها تجارت و صنعتگری و طبابت بود. در اواخر حکومت قاجار و با از بین رفتن موقعیت خاص تجارتی اردبیل، آنها نیز از این شهر مهاجرت کردند و امروزه هیچ ارمنی در اردبیل زندگی نمیکند و بندرت فرزندان بعضی از آنهائیکه در کلیسای اردبیل مدفونند برای زیارت قبر پدران خود بدین شهر مسافرت مینمایند. لیکن در فصل تابستان بویژه در شهریورماه جمع زیادی از ارمنی های آذربایجان و نقاط دیگر برای استفاده از آبهای گرم اردبیل چند روزی به «سرعین» میروند.
کلیمیان هم در اردبیل بیشتر بودند و بشغل تجارت اشتغال داشتند. در بازار سرای بزرگی بود که به «کاروانسرای جهودها» شهرت داشت و تمام حجرات طبقات بالا و زیرین آن برای تجارت در دست اینان بود. کسان دیگری از آنان نیز طبابت میکردند و امروز سالخوردگان اردبیل از خدمات پزشکی «جهود آقا جان» و دیگران یاد میکنند.
غیر از مسیحی و کلیمی، گرجی و هندی و حتی چینی نیز در این شهر زندگی و تجارت میکردند و همه در اجرای وظایف مذهبی خود آزادی کامل داشتند.
امروزه از هیچیک از این طبقات در این سامان خبری نیست و فقط ساکنان پنج قریه از محال ویلکیج بمرکزیت «عنبران» مذهب شافعی دارند و از احترام دیگر مسلمانان شیعی مذهب اینحدود برخوردارند.
در تاریخ اردبیل، بویژه در چند قرن اخیر، جنگ و کشتاری بنام اختلاف
ص: 81
مذهبی دیده نمیشود و یا نگارنده از آنها بیاطلاع مانده است اما اختلاف بین علمای شریعت با پیروان طریقت مثل همه جا وجود داشته و در قرون ممتدی بین آنان ناسازگاری بوده است.
برخی چنین میپندارند که چون در عهد صفویان اهل طریقت از مقام و موقعیت خاصی بهرهمند بودند شاید نسبت بعلمای روحانی رعایت حال نمینمودند و لذا روحانیان از این امر ناراضی گشته در فرصتهائیکه پیش میآمد بتلافی آن برمیخاستند.
طبیعی است که بفرض صحت چنین تصوری، نمیتوان آنرا دلیلی برای این اختلاف دانست مگر آنکه خدای ناکرده اصحاب طریقت را در انجام تکالیف شرعی بکلی بیگانه و یا رهبران شریعت را از روح واقعی اسلام بیاطلاع بپنداریم. آنچه محقق است اینستکه اختلاف عالم و عارف مختص باردبیل و دوران بعد از صفوی نبود و در ازمنه و امکنه دیگر نیز غالبا بین آنان اختلافاتی پیدا شده و حتی کشمکشهائی هم رخ داده است.
ذکر علت آن اختلافات خارج از موضوع کتاب ماست اما از آنجهت که اردبیل در ادوار مختلف از مراکز مهم تصوف و عرفان بوده است بطور اجمال بدان طریقت نیز اشارتی مینمائیم:
خداشناسی:
از روزیکه بشر بوجود آفرینندهای برای جهان توجه یافته همواره در این صدد بوده است که او را کما هو حقه بشناسد و بکنه و حقیقت کبریائیش پی ببرد. شاید مبالغه نباشد اگر بگوئیم که از نخستین ادوار زندگی انسان، حتی در کلانهای اولیه، کشف علت جهان، که برای مردم کم رشد
ص: 82
آنروز عبارت از محیط محدود زندگی و محسوسات آن بود، و پی بردن به سبب خلقت و تکوین و تطور عالم، قسمت اعظم اندیشه او را تشکیل میداد؛ و هنگامی که وی از حوائج جسمانی فراغتی مییافت درباره محیط و چگونگی تغییرات و علت آنها بتفکر میپرداخت.
طبیعی است که رشد مغزی و فکری انسان، در ادوار مختلف تاریخ، کیفیت تصورات او را درباره مبداء و موضوع و نحوه تفکرش تغییر داده و علتی که فی المثل در پنجاه قرن پیش برای ایجاد اشیاء و محیط زندگی بنظر لازم میآمده با خدائیکه در ده قرن قبل بعنوان خالق جهان توجیه میشده فرق کلی یافته است. و شاید از این رهگذر بوده است که هگل دانشمند معروف آلمانی گفته است «با پیشرفت انسانیت خدا بیشتر ظاهر میگردد».
اگر کوشش بشریت را، در راه خداشناسی، در دوران رشد دماغی وی طبقهبندی کنیم بطور کلی بسه طریقه مهم میرسیم:
نخست روش عقلی که حکما و فلاسفه از آن پیروی کرده با دلایل و استدلالهای منطقی باثبات واجب الوجود پرداختهاند. طبیعی است که این امر خاص دانشمندان بوده است که بچنین مبدائی اعتقاد یافتهاند وگرنه هرکسی را اثبات وجود خدا و شناختن واقعی او از این راه میسر نگشته است. وانگهی فلاسفه و حکما نیز همه مثل سقراط و افلاطون و ارسطو واقعبین نبودهاند بلکه در میان آنها کسانی مثل سوفسطائیان و ایده آلیستها و آتهایستها هم پیدا شدهاند که حتی واقعیت وجود اشیاء عالم را نفی یا اساسا مبداء آفرینشی بنام خدا را انکار کردهاند.
ص: 83
دسته دوم پیروان شریعتند. اینان در هردوره و زمانی از دینی تبعیت کرده با انجام تشریفاتی که پیام آوران الهی تشریع فرمودهاند وظایف عبودیت خود را در برابر خالق بجای آوردهاند. اینها خدا را از طریق کتب آسمانی میشناسند و با تعالیمی که از رهبران دینی میگیرند تمایلات معنوی خود را در اعتقاد بمبداء آفرینش ارضاء مینمایند.
تصوف و عرفان:
جماعت سوم اهل طریقتند که معتقدند خدا را با صغری و کبرای منطقی و تعالیم و احکام تشریعی نمیتوان شناخت بلکه آن ذات مقدس را فقط از راه دل میتوان دریافت و با کشف و شهود است که میتوان بدو رسید.
پاسکال در اینباره جمله معروفی دارد و میگوید «دل دلایلی دارد که عقل را بدان راه نیست» .
بعضی از اینان، که بعناوین صوفی و عارف شناخته میشوند، بنوعی وحدت وجود اعتقاد دارند و از این رهگذر خود را جزئی از وجود کلی تصور مینمایند. روشنتر بگوئیم اینها چنین میپندارند که در ازل روح انسان جزئی از هستی مطلق بود و در عالم ملکوت قرار داشت ولی بر اثر خطائی که از او سر زد از آن مبداء عالی دور گشت و از عالم بالاتدنی یافته در زندان مادی بدن محبوس گردید.
بگمان اینان در جهان هیچ مصیبتی برای انسان بالاتر از این جدائی نیست و برای جبران آن خطا شخص باید ریاضت بکشد و از لذایذ دنیوی پرهیز کند تا روح خود را پاک سازد و آنرا آماده وصل با اصل خویش گرداند. ملای روم که خود از عرفای نامی جهان است این جدائی را از زبان «نی» تشریح میکند و سوز و گداز عارف را از اینجهت سبب حزن و اندوه او و قابل ترحم دیگران بیان مینماید و در اول کتاب خود چنین میگوید:
«بشنو از نی چون حکایت میکندوز جدائیها شکایت میکند ص: 84 کز نیستان تا مرا ببریدهانداز نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراقتا بگویم شرح درد اشتیاق
هرکسی کو دور ماند از اصل خویشباز جوید روزگار وصل خویش
هرکه او از همزبانی شد جدابینوا شد گرچه دارد صد نوا»
این ابیات زمینه ذهنی یک صوفی و عارف واقعی را در باب مبداء و جدائی خود از آن بیان مینماید و مولوی در ابیات دیگریکه در این داستان سروده است ما را از واقعیت هستی و نخستین مقام و مرتبه انسان غافل میداند و با تأکید باینکه روح را باید از آلایشهای مادی پاک کرد تا او را شایسته درک اصل نمود، بصراحت میگوید:
«آینهات دانی چرا غماز نیستز انکه ز نگار از رخش ممتاز نیست
آینه کز رنگ و آلایش جداستپر شعاع نور خورشید خداست
رو تو زنگار از رخ او پاک کنبعد از آن آن نور را ادراک کن»
باری مرد حکیم که از راه عقل خدا را میشناسد گاهی بظاهر خود را مستغنی از تشریفات دیانت میپندارد و این از نظر شریعت گناهی بشمار میآید. زیرا از نظر انسان متشرع، عبودیت در برابر خالق و بجای آوردن وظایف دینی، اساسیترین وظیفه هرفرد است و بهترین وسیله اظهار این بندگی نیز قبول قول انبیاء و اجرای تشریفات مقرر در باب عبادت میباشد.
اما عارف، که در اصل خود را جزئی از خدا میداند و مثل حسین بن
ص: 85
منصور گفتار «انا الحق» بر زبان میآورد یا چون با یزید بسطامی «سبحان ما اعظم شأنی» میگوید و یا مانند ابو القاسم جنید بصراحت ادعا میکند که «لیس فی جبتی سوی اللّه» غالبا در این اندیشه است که خویشتن را از آلایش نفس اماره برهاند و با اصل خود پیوند یابد. ازاینرو گاهی «سر بجیب تفکر فرو میبرد» و زمانی در «عالم خلسه» وجود مادی خود را فراموش میکند و معتقد است که در این راه «جان شود زنده چون بمیرد تن» و همواره مترنم این بیت است که:
«حجاب چهره جان میشود غبار تنمخوش آندمی که از این چهره پرده برفکنم»
ما یکبار نیز یادآور شدهایم که نباید از صوفی و عارف واقعی، مفاهیم مبتذلی در ذهن داشت و عرفا و صوفیان را درماندگان ژولیده و پشمآلودی تصور نمود که بوظایف دنیوی و انسانی خویش پشت پازده خود را از غوغای زندگی بکنار کشیدهاند. طبعا در بین صوفیان نیز چنین کسان بیبند و باری، چنانکه در هرصنف و دستهای هست، زیاد میتوان یافت لیکن تصوف و عرفان واقعی با اعمال و رفتار این قبیل افراد انطباق ندارد و تنبلی و گوشهگیری و سربار اجتماع گشتن غیر از ریاضت برای تزکیه نفس و آماده ساختن روح بمنظور وصول بحق است. چهل روز روزه گرفتن و روزی با یک بادام و یک جرعه آب افطار کردن تن آسائی و گوشهگیری نیست بلکه امر بس سخت و طاقتفرسائی است که از عهده هرکسی بر نمیآید. نفس انسان مانند اسب سرکشی است که جلو گرفتن از آن کار مشکل و دشواری میباشد و پشت پا زدن بخواستهای آن همه جا بعنوان جهاد اکبر تعریف گشته است. از این نظر میتوان گفت که عرفا مردان با ارادهای بودهاند که از آنهمه لذایذ دنیوی چشم پوشیده وصول بحق را تنها هدف و مطلوب خود قرار دادهاند در عین حال وظایف زندگی اجتماعی را نیز بنحو کاملی بانجام رسانیدهاند.
ص: 86
جمعی از عرفای اردبیل در مقابل در ورودی بقعه شیخ جبرائیل در کلخوران
ص: 87
اختلاف علما و عرفا:
سخن از اختلاف ارباب شریعت با پیروان طریقت ما را وادار بتوضیح مختصری در آن باب مینماید زیرا ممکن است همه خوانندگان این کتاب، در این قسمت مطالعاتی نداشته و ابهاماتی پیدا کنند، و آن اینستکه در طول تاریخ اسلام غالبا بین علمای شریعت با سالکان طریقت تیرگیهائی رخ داده و گاهی دامنه اختلافات بتکفیر دسته اخیر و حتی قتل آنها کشیده شده است.
در چگونگی این اختلاف و وسعت محیط آن نیز علم و دانش و عقل و درایت علما و نحوه رفتار و عملکرد عرفا دخالت انکارناپذیری داشته است. هرچه روحانی شرعی عالمتر و آشناتر بروح دیانت بوده و عارف نیز مقتضیات اجتماعی زمان را مورد توجه قرار داده است این اختلاف بحداقل ممکن رسیده ولی در موارد دیگر، بویژه هنگامی که العیاذ باللّه علاقه به تفوق اجتماعی و ریاست و مال نیز برای طرفین پیدا شده، به برخوردهای اسفآوری منتهی گشته است.
در صدر اسلام علم و عرفان باهم توأم بوده و شاید یکی دو قرن این روش ادامه داشت ولی از زمان خلافت عباسیان، بخصوص از زمان حکومت هرون الرشید ببعد، که مطالعات فلسفی در جهان اسلام معمول گشته، چنین انشعابی پیدا شده و عالم و عارف از هم متمایز گردیده است.
در اختلاف بین این دو دسته طرز رفتار و عملکرد صوفیان نیز بمقیاس وسیعی اثر داشته است. عارفی که دل خانه خدا ساخته باحکام الهی گردن مینهد طبعا بتکالیف شرعی خود هم عمل مینماید ولی برخی از آنان پیدا شدهاند که آیه شریفه «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ» را مستمسک قرار داده چنین گفتهاند که چون در مورد حضرت باریتعالی بمرحله یقین رسیدهاند دیگر وظیفهای از حیث عبادت ندارند.
علمای شرعی بر این گفته ایراد کرده یقین را غیر از آن دانستهاند که عرفا مدعی آنند و این گفته را بر سبیل سو آل عنوان نمودهاند: مگر هرکسی که دست در دست مرشدی داد یا با او راد و اذکار خاصی، که گاه نیز خود مریدان از معنای آن بیاطلاعند، چند روزی بذکر پرداخت میتواند درباره خدای متعال به «یقین» برسد و بدین عنوان
ص: 88
از تکالیف شرعی مستغنی گردد؟ مگر بزرگترین عارف اسلامی، بعد از شخص پیغمبر (ص) حضرت علی (ع) نبود که در مکتب نبوی، هم از طریق شریعت و هم از راه شهود و اشراق به «یقین» رسیده بود. با اینحال هیچ عبادت شرعی از او فوت نگردید و هنگام نماز چنان محو عظمت و جلالت کبریائی میشد که از خود و «ما سوی اللّه» بیخبر میگشت. تا آنجا که سرانجام نیز در محراب عبادت شربت شهادت نوشید.
در اینجاست که بعضی از دانشمندان بین صوفی و عارف فرق گذاشته عارف را صوفئی دانستهاند که دل «خانه خدا» سازد و طریقت را متمم شریعت بداند .
زمان هرچه بما نزدیکتر شده سیاست نیز در اختلاف بین آنها دخالت یافته و قدرت و ضعف حکومتها در ضعف و شدت آنها مؤثر بوده است. ولی در عهدیکه ما زندگی میکنیم از این اختلافات اثری دیده نمیشود زیرا سطح علمی اکثریت روحانیان شرعی، بمقتضای تحولات علمی و فنی جهان، بالاتر گشته و تعصبات سابق مبدل بنوعی همزیستی و حتی اخوت گردیده است. خانقاههای طریقت بدون مزاحمت دایر است و عالم و عارف در همه نقاط با محبت و وداد در کنار هم زندگی میکنند.
عرفان در اردبیل:
باری صوفیان قدیم اردبیل عارفان خداشناسی بودند و با فضیلت و تقوی زندگی میکردند و در عین حال، که دل از مطامع دنیا شسته بکنج سلامت نشسته بودند، اصول شریعت را نیز چراغ راه هدایت خود قرار داده با خلوص عقیدت بدانها عمل مینمودند. همین شیخ صفی الدین، که امروز عرفان و صوفیگری اردبیل با نام او در ذهن دانشمندان متداعی میگردد، در عین سلوک در طریقت، عالم بعلوم شریعت نیز بود. قرآن و احادیث اسلامی را تفسیر و تعلیم میکرد. مثل یک عالم روحانی در مسجد جامع شهر نماز جماعت میخواند. بادبیات عصر خود مانند یک دانشمند ادبی آشنائی کامل داشت. عالیترین مضامین معنوی را در قالب کلمات و اشعار نغز فارسی و آذری و ترکی بیان مینمود و مانند محترمین وقت با سلاطین و بزرگان نشستوبرخاست داشت. در عین حال چهلها روز نیز بقصد عبادت و توجه بخدا از دنیا میبرید و در خلوتی مینشست. قائم اللیل و صائم- النهار میشد تا با ریاضت دادن به تن، جانش بیش از پیش زنده گردد و در راه
ص: 89
وصل با اصل آمادهتر شود.
در جلد اول این کتاب گفتهایم که تصوف و عرفان با شیخ صفی الدین در اردبیل پیدا نشده و این منطقه از زمان او دار الارشاد نگشته است بلکه قرنها قبل از وی نیز اردبیل از این حیث شهرت و موقعیت مهمی داشت و صوفیان بزرگواری که از مفاخر پویندگان راه حق بودهاند در این شهر زندگی کرده رهروان زیادی تربیت نمودهاند که شیخ صفی هم یکی از آنها بوده است و آنچه از تواریخ بر میآید اینست که توجه معنوی کسانی مثل ابو الفرج اردبیلی بوده است که روح سرگشته اسحق بن جبرائیل کلخورانی را مجذوب خود کرده و استعداد درونی ویرا برای درک حقایق معنوی، از قوه بفعل آورده است. چنانکه عنایت عارف والامقام دیگر، یعنی ام الربانی خواجه کمال الدین عربشاهی اردبیلی نیز پدرش امین الدین جبرائیل را منقلب ساخته او را بطریق عرفان هدایت نموده است.
در باب اینکه چرا اردبیل در طول قرنها منشاء عرفان و تصوف بوده هیچ اشارتی در کتابها نرفته یا لااقل بنظر نگارنده نرسیده است. لیکن در مقالات صفوة الصفا جملهای هست که ممکن است در رفع این مجهول تا حدی ما را یاری کند و آن اینست که ابن بزاز مؤلف آن کتاب در اتفاقات دوران جوانی شیخ صفی الدین مینویسد که او «بکوه سبلان بیشتر میرفت زیرا مردان خدا آنجا بیشتر بودند».
کوه سبلان چنانکه قبلا هم گفتهایم از قدیم الایام جنبه قداستی بین ساکنان این حدود داشت و نه تنها در عهد اسلام حتی قرنها قبل از آن نیز زیارتگاه مردم بود.
تا آنجا که بعقیده بعضی از مورخین فریدون وقتی بسلطنت برگزیده شد در دامنههای این کوه عبادت میکرد و زردشت نیز نخستین بار در دامنههای آن کوه بتبلیغ احکام دین پرداخت.
در جلد اول، در دوره اسلام هم اخباری از مورخان قدیم آوردیم و گفتار حمد اللّه مستوفی را بنقل از عجائب المخلوقات نوشتیم که حضرت رسول (ص) نیز بودن قبری از قبور انبیاء را در بالای آن کوه بیان فرموده و به جاری شدن چشمهای از چشمههای بهشت در آن اشارت کرده است.
جمعی از متفکرین معتقدند که محیط طبیعی انسان در چگونگی رشد معنوی
ص: 90
اینجا دهانه آتشفشان خاموش سبلان است که هزاران سال است بیک استخر بسیار بزرگ و با عمق ناپیدا مبدل گشته است.
ص: 91
و زمینههای ذهنی او اثر قابل توجهی دارد و مشاهده و تماشای آن، توجه آدمی را بیک قدرت قاهر لا یتناهی و لا یزال جلب مینماید. در این باب بعضیها تا آنجا پیش رفتهاند که از قوه بفعل در آمدن استعداد معنوی بعضی از انبیای بنی اسرائیل را هم در نتیجه زندگی آنها در دشتها و کوهستانهای قابل توجه فلسطین میدانند و از این رهگذر جمع دیگری حدیثی را نیز قبول مینمایند که بموجب آن لحظهای فکر درباره جهان و خلقت آن، که بدون تردید تعقل درباره آفریننده آن است، برتر از عبادت ثقلین میباشد.
ما متأسفیم که درباره عرفای اردبیل، که قبل از شیخ صفی الدین یا بعد از انقراض صفویه، در این شهر بارشاد مریدان پرداخته و در عالم عرفان و صفا مقامات والائی یافتهاند، وسیله تحقیق نیافتیم و از شخصیت کسانی مثل همین شیخ ابو الفرج اردبیلی که از مریدان شیخ جنید بغدادی بوده است، یا رکن الدین محیی اردبیلی، که از شیخ شهاب الدین سهروردی پیروی میکرده و شیخ صفی الدین در مزار او بذکر و فکر میپرداخت، آگاه نشدیم و حتی از زمان حیات و ممات آنها نیز اطلاعات صحیحی بدست نیاوردیم. چنانکه پیر ابو سعید را هم که قبر او زیارتگاه شیخ صفی بوده است از جهة هویت کاملا نشناختیم و در این آرزو، که کاش شرح حال همه آنها را میدانستیم و این بخش از کتاب را از آنجهت کاملتر میساختیم، ناکام ماندیم. چه غالب آنها شخصیتهای بزرگواری بودهاند و مقامات معنوی قابل توجهی داشتهاند و حتی بنا بنوشته بعضیها، برخی از آنها صاحبان کشف و کرامات نیز بودهاند. کتاب صفوة الصفا درباره پیر عبد الملک، که کنون نیز قبرش در وسط مسجدی بهمان نام باقی است، مینویسد که شیخ صفی الدین در مراجعت از یک سفر، شبی دیر وقتی بشهر رسید و نتوانست بخانه خود برود لذا در مسجدی، که مشهور به شیخ عالم ربانی پیر عبد الملک ر ه. است، درآمد. مزار پیر جنب مسجد بود و پنجرهای بمسجد داشت. مؤذن مسجد، که در خانهاش خوابیده بود، پیر را در خواب دید که او را از بودن چنان مهمانی در مسجد آگاه میکرد و بدو دستور میداد بمسجد رفته از او پذیرائی
ص: 92
کند. مؤذن از خواب بیدار شد ولی بتصور آنکه رؤیای صادقه نیست سر ببالین نهاد و بخواب رفت. بار دیگر پیر را در خواب دید و تأکید او را دریافت و از خواب پرید. لیکن بفکر آنکه خواب رحمانی نیست دوباره خوابید. برای سومین بار پیر بخواب وی آمد و از اینکه او در پذیرائی از میهمان قصور مینماید ویرا مورد عتاب قرار داد. مؤذن در مقابل اصرار پیر عذر آورد و گفت که چیزی ندارد تا از مهمان با آن پذیرائی کند. شیخ در جواب بعسل و کرهای که وی در صندوقچه داشت اشاره کرد. مؤذن از خانه بدرآمد و بمسجد درآمد ولی با اکراه. چون هوا تاریک و سرد بود از مهمان عذر خواست که چیزی ندارد تا از وی پذیرائی کند اما شیخ بگفته پیر در باب عسل و کره اشاره کرد و مؤذن از گفته خود شرمنده گردید.
ما درباره شناسائی این مشایخ طریقت، که صوفیان عهد شیخ صفی الدین از آنها ببزرگواری یاد میکنند، تلاش زیادی کردیم و از بعضی از همشهریان خود، که در سلسلههای گوناگون عرفان و تصوفند، پرسوجوها نمودیم ولی اطلاعاتی که بتوان آنها را با مستندات تاریخی در این کتاب آورد بدست نیاوردیم و از حالات اقطاب دیگری مثل پیر «گنجه بگول»، «پیر میندیشین»، «پیر احمد»، «شیخ مجد الدین کاکلی» که همدرس و بحث شیخ عطار بوده است و ... دهها تن از بزرگان عرفان و مردان حق، که فقط نامی از آنان در صفوة الصفا باقی است، آگاهی نیافتیم و چنانکه گفتیم حتی تاریخ حیات و مرگ آنها را نیز ندانستیم. در مورد بعضی نیز که اطلاعاتی بدست آوردیم باختلافات فاحشی درباره آنها برخوردیم. مثل شیخ ابو ذرعه اردبیلی که از عرفای معروف قرن چهارم و دهه اول قرن پنجم هجری بود و قاضی ابو سعید صاحب کتاب الانساب ضمن اشاره ببعضی از بزرگان اردبیل درباره او مینویسد «منهم ابو ذرعه عبد الوهاب بن محمد بن ایوب اردبیلی کان شیخا زاهدا مات بفارس یوم الاحد الخامس من رجب سنه 415» . در حالیکه گفته قاضی ابو سعید با نوشته حدائق-
ص: 93
الطرایق موافق است با حاشیهایکه میرزا احمد تبریزی بر کتاب صفوة الصفا نوشته فرق دارد.
حدائق الطرایق که بسال 1318 هجری با چاپ سنگی در تهران طبع شده است پس از ذکر مطالب قاضی ابو سعید اضافه میکند که شیخ ابو ذرعه «مرد عالم و زاهدی بود. سفر بسیار کرده عمر طولانی نمود. در راه حجاز و مدینه با شیخ عبد اللّه بن خفیف همراه بود و او را مجذوب خود نمود. سرانجام بشیراز آمد و در آنجا اقامت کرد». ولی میرزا احمد تبریزی در حاشیه صفحه 19 کتاب صفوة الصفا، که خود وی آنرا با خط خویش نوشته و در بمبئی بچاپ رسانیده است، آورده است که «شیخ ابو- ذریعه همان است که در وقت ورود حضرت رضا علیه و آبائه الصلوة و السلام به نیشابور، جلو و مقابل حضرت را باز کرده و از زحمت ازدحام مردم حفظ مینمود». در حالیکه حضرت رضا (ع) در سال 203 هجری قمری بدرود زندگی فرموده است. در بعضی مآخذ نیز تاریخ فوت او را 315 نوشتهاند و او را از معاریف عرفان در اواخر مائه چهارم هجری دانسته و شیخ ابو عبد اللّه خفیف از شیوخ معروف قدیم فارس را از شاگردان او شمردهاند و این شخص اخیر همان است که شیخ عطار او را در تذکرة الاولیاء «مقرب احدیت، مقدس صمدیت، بر کشیده درگاه و برگزیده اله، محقق لطیف و قطب وقت خوانده است».
شیخ صفی الدین هم در آرامگاه ابو ذرعه در فارس داستانی دارد و آنچنان است که هنگام مسافرت وی بشیر از مردم محل معتقد بودند که هرکس شب در مقبره او بخوابد صبح را زنده در نمییابد. شیخ صفی الدین قصد بیتوته در آنجا کرد. دیگران او را منع کردند ولی او بدین عذر که ابو ذرعه همشهری است و گزندی بدو نمیرساند شب را در آنجا خوابید. مؤلف صفوة الصفا گوید صبح مردم با کفن و حنوط آمدند که صفی الدین را غسل و کفن کنند ولی او را زنده یافتند.
این داستان یک نکته را مورد توجه قرار میدهد و آن اینکه آیا واقعا چنین وقایعی در چنان مکانهائی، بدان شکلهائی که نوشتهاند، صورت وقوع مییافته است یا نه؟ اگر صورت نیافته چرا و چگونه عنوان شده، آنهم نه در مورد ابو ذرعه، بلکه
ص: 94
موارد زیاد و بسیار زیاد دیگر؛ و اگر جواب مثبت باشد آیا دلیل و علت آن را صرفا باید در تلقین دانست یا علل و جهات معنوی دیگر دارد؟ ..
بهرحال مطالب فوق ما را از تحقیق در شرح حال و کیفیت احوال عرفای بزرگ این شهر باز نمیدارد و در جلد سوم این کتاب، در قسمتی که از علما و عرفا سخن بمیان آمده است، بخشی نیز بمعرفی برخی از شناختهشدگان آنها اختصاص یافته است.
ص: 95
گفتار هشتم رسوم و سنن مردم اردبیل
اشاره
در گفتار دوم جلد اول این کتاب یادآور شدهایم که آداب و رسوم و سنن اقوام نیز از مآخذ تدوین تاریخ ملل و اجتماعات بشری است و با دقت و مطالعه در آنها میتوان بمراحل تمدن و مبانی تاریخ ملل و جماعات پی برد.
از این نقطه نظر است که ما گفتاری را نیز بدین موضوع اختصاص دادهایم تا با اطلاع از آنها، از کیفیات روحی و نحوه زندگی گذشتگان اردبیل آگاهی یابیم.
رسوم مذکور، خوب یا بد، نماینده قومیت و نشانه ملیت مردمی است که از قدیمترین ایام در این محیط زندگی کردهاند و اکنون نیز مظاهری از آنها کموبیش باقی میباشد.
ولی صد حیف که تمدن بظاهر خیرهکننده غرب آنها را تهدید بزوال مینماید و جوانان عهد ما ، که در جریان تحولات عظیم زندگی اجتماعی دوران مسافرت بکرات آسمانی، سرگشته و حیران ماندهاند، سرپیچی و پشتپا زدن بدین رسوم کهن را نمایشگر ترقی و تعالی و پیشرفت درجه تمدن خود میدانند. مدنیتی که اگر از لحاظ اخلاقی اینچنین پیش برود نهایتش با بدایت توحش یکسان خواهد بود و در اندک زمانی بشریت را به بربریت و وحشیگری دورانهای اولیه پیدایش خود خواهد رسانید.
ص: 96
با اینهمه سعی ما برآنست که تا آنجا که میسر شود رسوم و سنتهای معمول در گذشته اردبیل را در این کتاب بیاوریم تا آیندگان را از چگونگی آنها آگاه سازیم و نیز دانشپژوهانی را که ممکن است درصدد بررسی خصوصیات قومی گذشتگان این محیط باشند بقدر امکان یاری دهیم.
ص: 97
فصل اول- اعیاد و جشنها
مبحث اول- آئین نوروز باستانی در اردبیل
تکم و تکمچی:
از سنن تاریخی مردم اردبیل بجای آوردن مراسم جشن نوروز باستانی است. تشریفات برگزاری این جشن، نسبت بنقاط دیگر ایران، تا حدی مفصل و وسیعتر بوده است و با آمدن «تکمچی» ها آغاز میگشته است.
«تکم» (ت- ک- م) شیطانکی بود که بشکل حیوان چهار دست و پا از تخته میساختند. طول آن تقریبا 25 سانتیمتر و دستها و پاهایش متناسب با این بدن و قابل حرکت بود. آنرا با پارچههای رنگارنگ و تکههای آینه بطرز زیبائی میآراستند و در زیر شکم بر انتهای چوب نازکی متصل میساختند. این چوب از سوراخی که در وسط صفحه تختهای تعبیه شده بود میگذشت و با آسانی در آن سوراخ بالا و پائین میرفت.
تکمچی، یعنی صاحب تکم، صفحه تخته را بطور افقی در یک دست نگه میداشت و با دست دیگر انتهای چوبی را که تکم بر آن نصب شده بود در زیر تخته بالا و پائین میبرد و بدینطریق مجسمه چوبی در روی تخته بحرکت در میآمد و دستها و پاها و زیر شکمش با برخورد بر آن تخته صدائی بوجود میآورد که چون «ریتم» و آهنگ مخصوصی داشت مثل صدای ضرب برای انسان خوش آیند بود. تکمچی با این حرکت دست و آهنگ و صدای تخته، آوازها و تصنیفهائی نیز میخواند و از راه
ص: 98
چشم و گوش تماشاگران را محظوظ میساخت و چون تکم مخصوص نوروز بود تصانیف و آوازها نیز همواره درباره بهار و عید سروده میشد و جنبه بشارتی برای بپایان رسیدن زمستان و آمدن بهار داشت. مطلع آنها در این اواخر غالبا چنین بود:
بهار آمد بهار آمد خوش آمدسیزون بو تازه بایراموز مبارک
این اشعار گاهی جنبه انتقاد داشت و لبه تیز این انتقاد هم در دورههای گذشته متوجه زنانی بود که بجای خانهداری بیشتر بمهمانی و گردش میرفتند و بزبان محلی عنوان «گزهگن آروادلار» بخود میگرفتند.
تکمچیها تقریبا از یک ماه به عید مانده پیدا میشدند و بدر خانهها میآمدند و رسیدن بهار و نوروز را مژده میدادند. مردم هم نسبت بآنها با مهر و محبت رفتار میکردند و بقدر امکان با دادن پولی آنها را دستگیری مینمودند.
در نقاط دیگر ایران، مخصوصا در تهران که سکنه کنونی آن از مهاجرین قسمتهای مختلف کشور تشکیل یافته، بجای تکم «حاج فیروز» معمول است. و آن چنین است که کسانی صورت و دست و پای خود را با دوده بخاری سیاه میکنند و پیراهن و شلوار قرمزی میپوشند و کلاهی بهمین رنگ بر سر میگذارند و در حالیکه دایره زنگیای بدست دارند در معابر و خیابانها جلوی مردم میرقصند و هدیه دریافت میدارند.
حاج فیروز، در اصل عنوان نوکران و بردگان سیاهپوستی بوده است که بعضی از ثروتمندان و اشراف ضمن سفر حج از مکه با خود میآوردند و آنان درماندگانی از مردم آفریقا بودند که بردهفروشان، در موسم حج بمکه آورده در معرض فروش میگذاشتند و چون ایرانیان سیاهان آفریقائی را کمتر دیده بودند قیافه آنها در نظر اینان عجیب جلوه میکرد. بویژه آنکه آنان هم با حرکات و رقصهای مخصوص، خاطر صاحبان خود را شاد میداشتند تا از آزار و اذیت آنان مصون مانند. از اینجاست که اینعده از نوازندگان دورهگرد، یعنی حاج فیروزها، خود را
ص: 99
بدان شکل میآرایند و آن حرکات را انجام میدهند تا بیشتر جلب توجه کنند.
تکمچیهای اردبیل فقط در ایام نوروز میآمدند و در مواقع دیگر سال دیده نمیشدند حال آنکه حاج فیروزها در ایام دیگر نیز مشاهده میشوند ولی روزهای عید تعداد آنها بیشتر میگردد.
تاریخ پیدایش تکم و وجه تسمیه آن ناپیداست. برخی آنرا از کلمه «تکه»، که در بعضی از نقاط آذربایجان بمعنی بز نر بکار میرود، و ضمیر ملکی «م» مرکب میدانند بدون آنکه بتاریخ پیدایش آن اشاره کنند ولی چون بز، در تاریخ تطورات جوامع بشری، مثل سگ و گاو و بعضی حیوانات دیگر حرمت و قدسیتی داشته است این تصور در ذهن قوت مییابد که شاید تکم یک امر کاملا باستانی و هرآینه مظهر «توتم» جوامع قدیمه بشری باشد که در چنین موقعیت مهم با آن شکل و حرمت مخصوص جلوهگر میشود و مثل یک مبشر بزرگ مژده سپری شدن زمستان و فرا رسیدن بهار را بانسان میدهد بویژه آنکه خود کلمه تکم هم، اگر بصورت ساده و رسم خاص تعبیر شود، در زبانهای معمول اینحدود معنائی ندارد و بمجموعه آن مجسمه چوبی و پایه و تخته آن اطلاق میگردد.
بهرحال تا گذشتههای نزدیک با آمدن تکمچیها جنب و جوش چشمگیری پیدا میشد و شهر حالت عید بخود میگرفت. پارچه فروشها، خیاطها، کفشدوزها و ...
مشتری زیادی پیدا میکردند و برخی از آنها که در ایام عادی کارهای کمتری داشتند در این روزها گاهی تا نیمههای شب تلاش مینمودند. روستائیان از راههای دور و نزدیک
ص: 100
برای خرید عید بشهر میآمدند. زنان آنها، که با لباسهای بلند و رنگینی توأم با متانت و وقار جلوه خاصی بکوچه و بازار میدادند، غالبا مشتریهای پارچهفروشان و کفاشها بودند ولی مردها بیشتر شیرینی و خشکبار و «یهمیش» میخریدند.
بقالها و آجیلفروشها تختهبندی دکانهای خود را تجدید میکردند و خوانچههای اجناس را بطرز زیبائی میچیدند و با پارچهها و شمعهای رنگین و چراغهای گوناگون محوطه دکان را مزین میساختند. قنادها شیرینیهای زیادی تهیه مینمودند و میوهفروشها با صندوقهای ماهی و مرکبات و میوههای دیگر، که بوفور برای فروش عرضه میکردند، نه تنها مغازهها را پر مینمودند حتی قسمتی از معابر و بازار را هم میگرفتند. هرکسی ظروف مسین را برای سفید کردن بسفیدگر میداد و برای میمنت یک کوزه آب نو خریداری مینمود و این دو جزو شکون خانوادههای این شهر بود.
توتک، دلکه و بایرام پایی:
کدبانوها، در خانهها شروع بخانه تکانی و رختشوئی مینمودند و تمام اطاقها و در و دیوار را گردگیری میکردند. همه خانههای شهر در عرض مدت تقریبا پانزده روز بکلی نظیف و تمیز میشد. در هیچ خانهای لباس نشسته باقی نمیماند. هرکسی بقدر وسعت مالی خود لباسها و کفشهای فرزندان خود را نو میکرد و از چند روز قبل از عید آنها را آماده میساخت .
صنعت «پلاستیک» سازی معمول نبود و لذا اسباب بازیهای بچهها معمولا از گل ساخته میشد. در کارگاههای سفالسازی، بویژه در قریه داشکسن ، که مردمش شهرت و تخصص در این کارها داشتند، از ماهها پیش شروع بساختن «توتک» و «دولکه» میکردند و از این وسایل بمقدار زیادی فراهم نموده برای فروش بمغازهها میدادند.
توتک مجسمهای از گل بود که بشکل حیوانات اهلی، و بیشتر بصورت قوچ
ص: 101
و گوسفند، میساختند و پس از آنکه آنها را در کورههای مخصوص میپختند با رنگهای سفید، قرمز، زرد و الوان گوناگون دیگر، بطور زیبا و دلنشینی رنگ میکردند.
برخی از آنها از لحاظ هنر بسیار با ارزش بود و بقیمتهای بالنسبه زیادی فروخته میشد. دو پای عقب توتک غالبا بهم چسبیده و بشکل «سوتک» در میآمد و برای بچهها سوت زدن با آنها نشاطانگیز بود .
دلکه ظرف استوانه شکل و تقریبا گلدان مانند کوچکی بود و دو دسته و پایه زیبائی داشت و کمرش هم اندکی تنگتر از طرفین آن ساخته میشد و ارتفاعش گاهی تا یک وجب (20 سانتیمتر) میرسید. آنرا نیز مانند توتک از گل میساختند و پس از پختن بشکل جالبی رنگ میزدند و با رنگهای گوناگون گل و بوتههای زیبائی در سطح خارجی آن نقاشی میکردند.
توتک را غالبا پدران و مادران برای بچههای خود میخریدند ولی دلکه را بیشتر نزدیکان دیگر در چهارشنبهسوری به بچهها هدیه میدادند. بدینمعنی که روز چهارشنبه آخر سال، وقتی بچهها بدیدار عمه و خاله و خواهرانی که در خانه شوهر بودند میرفتند بدریافت یک دلکه، که توی آن نیز پر از نقل و خشکبار و تخممرغ رنگ کرده و گاهی مبلغی پول خرد بود، نایل میگشتند.
یکی از مراسم زیبای اردبیل، در ایام نوروز، فرستادن شام برای ارحام بود که امروز متروک گشته و جز بندرت دیده نمیشود. این شام که در اصطلاح محلی بدان «بایرام پایی»، یعنی سهم و حصه عید، میگفتند همواره از طرف کسان دختری، که بعروسی بخانه شوهر رفته بود، فرستاده میشد و اختصاص بیک سال و دو سال نداشت بلکه هرقدر آن دختر و خانواده پدری او در قید حیات بودند و استطاعت مالی داشتند این رسم حفظ میشد و قطع آن بدیمن و بدشکون تعبیر میگردید.
سابقه تاریخی این رسم معلوم نیست ولی میتوان علت آنرا چنین تعبیر نمود که در قدیم مصرف برنج، یعنی پختن پلو، در این شهر خیلی معمول نبوده و روزی عمومی را گندم تشکیل میداد و از اینجهة برنج در این منطقه کمیاب و پلو نیز یکنوع غذای اعیانی محسوب میگشت. ایام عید چون بهترین روزهای مردم بود از اینرو
ص: 102
غذای آن نیز اعیانی میشد و چون پدران و مادران، بر اثر حد اعلای عطوفت و همبستگی خانوادگی، مایل بودند از این غذای عالی، که آنها تهیه و مصرف مینمایند، سهم دخترانشان نیز که بخانه بخت رفتهاند، مثل دیگر فرزندان متعلق باین خانواده رعایت شود، لذا بدین شکل این رسم را معمول داشتهاند. طبیعی است که این بیان یک نظریه است و ممکن است در برقراری این رسم علل دیگری منظور بوده است.
باری این رسم چنان بود که تقریبا از بیست روز قبل از عید تا وقتی که چهارشنبه آخر سال برسد در یکی از شبها، از طرف هریک از خانوادههای پدری، یعنی از طرف پدر و آنعده از برادران، عموها و دائیها که خانه و زندگی مستقل داشتند شامی تهیه میشد و بخانه آنها ارسال میگشت این شام عبارت از پلو بود و از قدیم اللایام مرغ آبپز ساده یا سرخ شده، کوکو، قیمه گوشت و ماهیدودی آبپز خورش آنرا تشکیل میداد.
شام را در مجموعههای مسی بزرگی میچیدند. مقدار آن، با توجه بافراد خانوادهایکه به آنجا فرستاده میشد، کم و زیاد میگردید. پلو را در دوریهای چینی میکشیدند و هریک از چهار خورش یاد شده را در ظرفهای جداگانه در مجموعه میگذاردند و روی آنها سرپوشهای مسین سفید شده تمیزی قرار میدادند. بر روی مجموعه هم روپوش مخملی یا ترمه یا زری بسیار زیبائی، که بشکل دایره و با ریشه های طلائین و سیمین جالبی دوخته شده بود، میکشیدند. حمال مجموعه را بر سر میگذاشت و بعد از غروب آفتاب بخانه ارحام موردنظر میبرد. معمولا یکنفر نیز او را با فانوسی، که در جلو میکشید، همراهی میکرد. حمال غذاها را در خانهایکه برده بود میگذاشت و مجموعه و روپوش و سرپوشها را با خود بر میگردانید.
رسم بر این بود که صاحب خانهای که بدانجا شام میبردند مبلغی بصورت انعام بحمال بدهد و این هدیه بمنزله حق الزحمه او محسوب میشد و چون مبلغ آن چندین برابر حق الزحمه عادی یک حمال بود از اینرو حمالها با ذوق و علاقه از بردن شام استقبال میکردند و چه بسا که مشتریهای ثابت سنواتی پیدا مینمودند و خود نیز در مراجعت بخانه خویش سهمی از آن شام را دریافت میداشتند.
گاهی اتفاق میافتاد که از یک خانه چندین شام فرستاده میشد و آن در صورتی
ص: 103
بود که چند دختر یا خواهر یا دختر برادر و دختر خواهر در خانههای شوهر بودند و برای هریک از آنها این تشریفات رعایت میگردید. گاهی شامی را که بیک خانه میفرستادند در دو یا سه مجموعه میچیدند زیرا تعداد افراد آن خانواده بیشتر بود و یک مجموعه تکافو نمیکرد. بعضی خانوادهها هم پیدا میشدند که پلو را با دیک میفرستادند.
دخترانیکه انتظار رسیدن چنین مائده مطبوعی را داشتند در آن شب، که قبلا از آن خبردار بودند، شام تهیه نمیکردند و بعضی از آنها، برای آنکه در پیش کسان شوهر سربلند باشند، از آنان برای صرف شام دعوت مینمودند.
خانوادههائیکه شام عید میفرستادند بتناسب امکانات مالی خود، و مقام و منزلت کسی که برای او شام فرستاده میشد، تحفهای نیز بنام خلعت همراه شام ارسال میکردند.
این خلعت معمولا طاقه پارچهای بود که در بقچهای قرار داشت و در کنار مجموعه شام، یا بوسیله راهنمای فانوسکش، برده میشد و از طرف فرستنده بگیرندهاش هدیه میگشت.
ساعات اول شبهای نزدیک عید کوچه و بازار اردبیل جلوه خاصی بخود میگرفت و پشت سر هم حمالها بچشم میخوردند که مجموعههای رنگین بر سر گذاشته چپ و راست در حرکت بودند.
آخرین مهلت فرستادن چنین شامی یکشب قبل از شب چهارشنبه آخر سال بود و بعد از آن روز بندرت حمالی دیده میشد که حامل چنین تحفهای باشد.
چهارشنبهسوری در اردبیل:
چهارشنبه آخر سال را چهارشنبهسوری میخوانند ولی سابقا در اردبیل آنرا «گل چهارشنبه» میگفتند زیرا همه خانهها مثل گل تمیز گشته و برخلاف چهارشنبه ما قبل که به «کل چهارشنبه» معروف بود زیبا و شادی آفرین میشد.
ص: 104
دو سه روز بچهارشنبه آخر سال مانده بعضی از دهنشینان، بتههای خشگ خار و گون بشهر میآوردند و سر هرکوی و برزنی برای فروش عرضه میکردند. کسان دیگری هم که برای مراسم آتشبازی شب چهارشنبه موشک، ترقه و نارنجکهای کاغذی ساخته بودند آنها را در معرض فروش میگذاشتند و مردم بقدر ذوق و استطاعت مالی خود از آنها خریداری میکردند. وسیله فلزی دیگری نیز بنام «آچار» معمول بود و آهنگران بمقدار کافی از آن میساختند.
آچار در زبان ترکی بمعنی کلید است. آهنگران در وسط طولی یک تکه میله کلفت آهنی بطول تقریبی هشت یا ده سانتیمتر سوراخی بعمق یک تا یک و نیم سانتی متر بوجود میآوردند و آنرا شبیه کلیدهائی میکردند که وسط آنها خالی باشد و از اینجهة آنرا آچار میگفتند. هر آچار میخی بقطر سوراخ خود همراه داشت و با قطعه نخ یا تسمهای بسوراخ حلقه مانندی که در انتهای دیگر آچار تعبیه گشته بود، بسته میشد. بچهها و جوانان زرنیخ و گوگرد را در سوراخ آچار میریختند و میخ را روی آن قرار میدادند و در حالیکه وسط نخ یا تسمه را در دست داشتند آنرا، از آنطرف که میخ قرار داشت، با مهارت خاصی بر سنگ میزدند. در نتیجه این ضربه ماده متحرقه در داخل آچار منفجر میشد و صدائی ایجاد میکرد. گاهی هم خود آچار متلاشی میشد و صدمات وحشتناکی برای صاحب خود یا تماشاگران بوجود میآورد. در چهل سال پیش کبریت ارزان بود و یکنوع آن در این ایام هر پنج قوطی به یک شاهی فروخته میشد از اینرو آچاربازان آچارهای خود را با مادهایکه بر سر کبریت بود پر میکردند و احتیاجی بتهیه مواد دیگر نداشتند.
نارنجک کاغذی یا دستی را هم، که در محل باسم «بمب» میخواندند، با زرنیخ و کلرات میساختند بدینطریق که زرنیخ طلائی و کلرات پطاس را، هریک جداگانه، در هاون میکوبیدند. آنگاه در وسط صفحه کاغذی چند عدد سنگریزه، بدرشتی یک نخود، میگذاشتند و از هریک از این کوبیدهها جداگانه مقداری در آن میریختند و با نرمی و آرامی کاغذ را تا کرده بصورت گلولهای در میآوردند و کاغذهای دیگری هم بر آن میپیچیدند و سرانجام آنرا با نخ محکم میبستند. وقتی این بمب بر زمین
ص: 105
زده میشد زرنیخ و کلرات، با فشاریکه سنگریزهها ایجاد میکرد، محترق گشته گاز حاصل در داخل آن، گلوله کاغذی را منفجر میساخت و صدای آن سبب شادی و تفریح میگشت.
موشک، که در اردبیل آنرا فشنگ میگفتند، کاغذ محکمی بود که بشکل لوله تو خالی و باریکی درمیآوردند و داخل آنرا با کوبیده باروت سیاه و خاکستر چوب بید پرکرده قسمت بالای لوله را میبستند و خود لوله را بر ترکه بسیار نازک و سبک و غالبا بر قطعه نی باریک نصب مینمودند و با فتیلهایکه در قسمت پائین آن، که تنگتر از خود لوله بود، میگذاشتند موشک را آتش میزدند. شعله باروت با فشار از لوله کاغذی خارج میشد و موشک را در هوا بالا میبرد.
اشخاص با استعداد و ماهر فشنگهای رنگین و زیبا میساختند و گاهی در زیر کلاهکی، که از کاغذ بر سر آن میگذاشتند، هفت ترقهای قرار میدادند و وقتی موشک بکلی میسوخت ترقه در آسمان آتش میگرفت و با صدائی که در آن بالا ایجاد میکرد وسیله تفریح مردم میگردید.
هفت ترقه هم مقداری زرنیخ طلائی بود که کوبیده آنرا در وسط کاغذی ریخته آنرا لوله میکردند و سپس هفت بار تا نموده با نخ محکمی میبستند و با فتیلهایکه در انتهای آن قرار میدادند آنرا آتش میزدند. زرنیخ بر اثر آتش منفجر میشد و صدائی که چند بار از آن برمیخاست اطرافیان را خوشحال میساخت. ترقه هم شبیه آن بود ولی بجای آنکه هفت قسمت شود فقط یک قسمت داشت.
اینها وسایل آتشبازی در گذشتههای نزدیک بود ولی آدام اوله آریوس از وسایل دیدنی دیگری در اینباره یاد میکند که ما در صفحه 132 جلد اول این کتاب آنها را از قول وی آوردهایم.
باری چون ظهر روز سهشنبه آخر سال شمسی میگذشت در کوچه و بازار صدای بمب و ترقه آغاز میگشت و چون آفتاب غروب میکرد و شب چهارشنبهسوری میرسید از هرنقطه صدای انفجار برمیخاست. رسمیت جشن امشب چنین بود که اندکی بعد از غروب خورشید، بوتههای گون و خار را در پشت بام یا حیاط خانه آتش میزدند و
ص: 106
بعد از آن شروع باستفاده از وسایل دیگر آتشبازی میکردند. دود و شعله از همه جا زبانه میکشید و آسمان پر از فشنگهائی میشد که برنگهای گوناگون در جهات مختلف در حرکت بودند. مرتبا صدای بمب و هفت ترقه و آچار بود که از اطراف شنیده میشد و باصطلاح گوش فلک را کر میساخت. همه افراد خانواده از روی آتش میپریدند و طبق شعار عمومی زردی خود را بدان میدادند تا مثل آتش سرخ و سالم گردند.
این مراسم تقریبا یکساعت و نیم از شب گذشته پایان مییافت و وقت صرف شام فرا میرسید. در همه خانهها برای شام پلو پخته میشد ولی خورش آنها بسته به سنت خانوادگی فرق میکرد و بیشتر همان خورشهائی بود که در «بایرامپایی» معمول بود.
عدول از این سنتها ممکن نبود و پشتپا زدن بر آنها به بیخانمانی و بدبختی تعبیر میگردید.
بعد از صرف شام سفره چهارشنبهسوری گسترده میشد. در این سفره هرخانواده برطبق رسم خود شیرینی، خشکبار، آجیل و غیره میچید و با شمعهای رنگین، که در آنزمان ساختن آن مخصوص اردبیل بود، سفره را منور و مزین مینمود و بتدریج از آنچه در سفره چیده شده بود صرف میشد.
آنچه در این مراسم اهمیت داشت حفظ سنت و رسوم خانوادگی بود و هرخانواده کوشش داشت آنچه را که اجداد آنها بجای میآوردهاند انجام دهند تا از نکبت و ذلتی، که در نتیجه برهم خوردن آن رسوم متوجه افراد خانواده میشد، بر کنار بمانند.
شب چهارشنبهسوری فالگیری نیز دیده میشد و بدو گونه مختلف از طرف پسران و دختران صورت میگرفت. بدینمعنی که دخترها در اوایل شب پشت در خانههای خود میایستادند و از لای در سخنانی را که رهگذران میگفتند بعنوان فال تعبیر و تفسیر میکردند و این رسمی است که امروزه در تهران و جاهای دیگر ایران نیز کموبیش
ص: 107
رواج دارد. اما پسرهای جوان این امر را با «قورشاخ آتماخ» صورت میدادند و آن چنین بود که جوانان کمربندهای پارچهای یا دستمال خود را، از پنجره اطاق همسایه یا کسان خود، بدرون اطاق میانداختند. صاحبخانه، بدون آنکه درصدد شناختن هویت آنان برآید، مقداری آجیل یا شیرینی بر دستمال یا گوشه کمربند میبست و بطرف صاحب آن میانداخت.
این کار بیشتر بوسیله جوانهائی صورت میگرفت که دخترانی را دوست میداشتند و بآرزوی وصلت با آنان، برای «قورشاخ آتماخ» بخانه آنها میرفتند و با این نظر درباره آنچه که بدستمال یا کمربند آنها بسته میشد تعبیرات و تفسیراتی مینمودند.
تشریفات روز چهارشنبهسوری:
برطبق سنت دیرینه صبح روز چهارشنبه آخر سال باید همه اطاقها روشن باشد و بدینمنظور یکی از اعضای خانه، و معمولا پدر خانواده، صبح زود در زیر هرسقفی از خانه شمعی روشن مینمود. آنگاه کوزه تازهای را که خریده بودند از آب پر کرده قطراتی از آنرا در هرگوشهای از گوشههای اطاقها میریخت. این کار چنین توجیه میشد که دیگر حشرات گزنده در آن اطاقها پیدا نمیشود و ساکنان خانه در تابستان از این حیث در امان میمانند.
رسم عمومی بر آن بود که همانگونه که شب چهارشنبهسوری از روی آتش میپریدند، صبح چهارشنبه هم از روی آب جاری بگذرند. سابقا در شهر نهرهای متعددی جریان داشت که، علاوه بر مشروب ساختن باغچههای حیاطها، آسیاها را نیز بکار میانداخت و آرد مورد حاجت مردم را فراهم میساخت. این بود که صبح زود بیشتر مردها، و مخصوصا جوانها، برای پریدن از روی آب بکنار نهرها میرفتند و چون پریدن از آنها در جائی میسر میشد که عرض نهر کمتر باشد و این موقعیت نیز همواره در کنار آسیاها و جائی که آب وارد ناوها میگشت ممکن میگردید از اینرو اطراف آسیاها ازدحام و کثرت بیسابقهای بوجود میآمد. این قسمت از نهر به
ص: 108
«نو- اوستی» یعنی روی ناو معروف بود و در این روز میعادی برای دیدار دوستان و آشنایان بشمار میآمد. هرکسی با دوستان خود روبوسی میکرد و چهارشنبهسوری را تبریک میگفت.
جوانان غالبا هفت ترقه و نارنجک همراه میآوردند و ساعتی با صدای آنها خود و دیگران را مشغول میکردند. لباس و کفش و کلاه نو بتن داشتند. دلها نیز پر از صفا و صمیمیت بود و اگر هم کسی کدورتی از دیگری در دل داشت در این روزها خود را از این عوالم بدور میداشت و آشتیکنان دلتنگیهای گذشته را بکنار میگذاشت.
دراویش و مداحان پارچه سفیدی در کوچههای عمومی، کنار دیوارها، پهن میکردند و بشقابی پر از نقل سفید با گلابدانی پر از گلاب در آن مینهادند و با آهنگهای شادی آفرین قصیدههای زیبائی میخواندند. عابرین هم پولهائی در آن سفره میانداختند و بدینطریق بآنان هدیه میدادند. نوازندگان دورهگرد با دف و سورنا در کنار آسیاها یعنی در نواوستیها، مردم را سرگرم مینمودند. تقریبا تا سه ساعت از طلوع آفتاب گذشته این مراسم برپا بود.
عفت عمومی مانع از آن بود که زنها هم در این مراسم شرکت نمایند ولی بعضی از آنها، بویژه زنان نازا، به قبرستانها یا دباغخانهها میرفتند تا بقول خودشان «چله خود را قطع کنند».
ما با آنکه مفهومی از چله در ذهن خود داریم ولی چون بقول روانشناسان مفهومی تاریک و مبهم است تعریف آن نمیتوانیم همینقدر میگوئیم که مثلا دختران دمبخت چله را امری میدانستند که معنا مانع ازدواج آنان میشد و اگر آنرا قطع میکردند در آرزوی خود توفیق مییافتند و این یادگار همان افکار بسیار کهنی است که اجداد انسانهای کنونی بعضی ارواح و موجودات موذی را مانع انجام مقاصد خود میدانستند. اینان بر روی سنگ هرقبری یکدانه کشمش میگذاشتند و گاهی برخی از آنان در داخل تابوت مردگان دراز میکشیدند و در دباغخانهها از آب متعفن تغارها بر سر و روی خود میریختند و یا پنجه گرگی را که بعضی از شیادها قبلا فراهم کرده بودند بسر و روی خود میکشیدند.
ص: 109
چهارشنبهسوری بیش از همه سبب خوشحالی کودکان بود زیرا آنها لباس و کفش نو پوشیده جیبهای خود را با نخودچی کشمش یا نقل و خشکبار پر میکردند و خلاصه روز خوشی را میگذرانیدند.
یک رسم عمومی نیز آن بود که مردم اشیاء امانتی دیگران را قبل از چهارشنبه سوری بصاحبان آنها مسترد میداشتند و این خود یک رسم خوبی برای بازگرداندن ظروف و اشیائی بود که در عرض سال، بعنوان امانت؛ از خانهای بخانه دیگر میبردند.
در بعضی از خانوادهها رنگ کردن تخممرغ پخته نیز جزو سنتها بود بدینمعنی تخممرغها را در چتیهای رنگین و نقشدار میپیچیدند و در ظرفی میچیدند و پر از آب کرده روی آتش میگذاشتند. تخممرغها ضمن آنکه پخته میشدند نقش و رنگ پارچه را هم بخود میگرفتند و بصورت تحفه خوبی برای دادن ببچهها در میآمدند. در برخی دیگر از خانوادهها تهیه گندم بریان معمول بود و از رسوم خانوادگی بشمار میآمد.
از اینهمه رسوم که در مورد چهارشنبهسوری بود امروزه آتش چهارشنبه و شام آن باقی است و در سالهائی که دولت تهیه و فروش ترقه و بمب و موشک را منع نکند مثل سالهای گذشته از آنها نیز کموبیش دیده میشود.
مراسم نوروز:
فاصله بین چهارشنبهسوری و نوروز یکنوع دوران فترت بود و معمولا بانوان در خانه کارهای نظافت را تکمیل میکردند و مردان نیز مشغول خرید و فروش لوازم عید میگشتند تا بالاخره نوروز فرا میرسید.
جشن نوروز، برخلاف چهارشنبهسوری که تقریبا مخصوص جوانان و توأم با سر و صدا بود، با طمأنینه و وقار خاصی برگزار میشد.
در ساعت تحویل سال، اگرچه نیمه شب هم بود، همه افراد خانواده بیدار گشته سر سفره تحویل مینشستند. حتی کودکان خردسال، پیران فرتوت و بیماران را نیز دست و رو میشستند و لباس تمیز بر تن کرده بر سر تحویل مینشانیدند.
سفره تحویل یکی دو ساعت قبل از لحظه تحویل گسترده میشد و اولین چیزیکه در آن قرار میدادند قرآن مجید بود. در این سفره علاوه بر هفت سین، شیرینی،
ص: 110
میوه، آجیل و خشکبار هم میگذاشتند و آینه، سکه طلا یا نقره، سماق و برنج و گندم از لوازم این سفره بشمار میآمد. ظرف پر از آب، که ماهی تحویل در آن شناور بود در کنار سبزی زیبائی که از مدتها پیش سبز کرده و در این روز با روبان رنگینی بطرز زیبائی میآراستند، جلوه خاصی بر این سفره میبخشید. گلدان گل، گلابدان- حاوی گلاب معطر هم در گوشهای از سفره بچشم میخورد. عاطفه شدید خانوادگی مردم این شهر آنها را و امیداشت که در این ساعات عزیز، عزیزان از دست رفته خود را نیز یاد کنند و غالبا عکس آنها را در کنار سفره جای دهند.
در این سفره بتعداد افراد خانواده شمع رنگین میگذاشتند. جای یکی از آنها بر چشم سر ماهی دودی بود، که آنرا پخته و جزو یکی از هفتسینها در سفره مینهادند و تقریبا ده دقیقه قبل از ساعت تحویل سال همه آنها را روشن میکردند.
هفتسین هفت چیز خوراکی بود که اول آنها با حرف سین شروع میشد.
این هفتسین معمولا «سر ماهی، سینه مرغ، سیب، سنجد، سیر، سرکه و سبزی» بود و گاهی بعضی خوردنیهای دیگر نیز که اول نام آنها سین داشت جایگزین بعضی از اقلام آنها میگشت.
عدد هفت از اعداد مرموزی است که از قدیم در بین مردم معمول بوده است و حتی مذاهب نیز از آن متأثر گشتهاند. امتیاز سین بر حروف دیگر نیز مثل عدد هفت حالت رمز و ناشناختهای دارد و معلوم نیست که اگر رسم الخط فارسی، مثل لاتین برای حرف «ث، س، ص» یک شکل میداشت برگزیدن خوردنیهای دیگری که حرف اول آنها ممکن است با «ث» یا «ص» باشد مجاز میبود یا نه؟ وانگهی سین را بر حروف دیگر چه امتیازی است؟
در اینباب بعضی معتقدند که در قدیم بجای هفتسین هفتشین معمول بوده است مثل شیر، شربت، شهد و نظایر آنها ولی بمرور ایام شین به سین تغییر یافته است.
باری قبل از ساعت تحویل همه وضو میگرفتند و در لحظاتی که سال در شرف تجدید بود سکوت مطلقی حکمفرما میشد و لحظهای فرا میرسید که هرکس توجه خاصی بمبداء پیدا کند و با خضوع و خشوع تمام، سلامت و سعادت و کامیابی در سال جدید را از خدای بزرگ بخواهد. قبل از این دقایق حساس کسانی نیز آیاتی از قرآن
ص: 111
مجید تلاوت میکردند و عموما دعائی را که بنام دعای تحویل معروف گشته است میخواندند و آن دعا اینست:
«یا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبر اللیل و النهار، یا محول الحول و الاحوال، حول حالنا الی احسن الحال». آنچه در این دعا، مثل دعاهای دیگر مسلمین، قابل توجه است همبستگیهای اجتماعی و علاقه مردم بآسایش دیگران است و لذا دعاها عموما بلفظ جمع بر زبان جاری میشد و بهبود حال همه مورد درخواست دعاکننده قرار میگرفت.
چون سال تحویل میشد اولین کار با باز کردن و نگاه کردن قرآن مجید و بوسیدن آن آغاز میگشت و در این مراسم بطور کلی از حیث نوبت رعایت تقدم سن میگردید.
بدینمعنی که ابتدا پدر و بزرگ خانواده بعد مادر و آنگاه فرزندان بنسبت سن قرآن را زیارت میکردند و این کلام الهی را واسطه استجابت دعا و نیل بآرزوها قرار میدادند پس از آن بخوردن هفتسین، بترتیبی که در بالا گفته شد، میپرداختند. هرکسی ابتدا تکه کوچکی از گوشت پخته سر ماهی، بعد سینه مرغ، سپس سیب و ... میخورد و از سماق و برنج و گندمی هم که در سفره بود یکی دودانه صرف میکرد، بآب و آینه هم نظر مینمود و سکه را در دست گرفته نگاه میکرد. پیدا شدن خرخاکی در لحظات تحویل یمن و شکون خوبی داشت و بفال نیک گرفته میشد و بنظر اردبیلیان بشارتی از سعادت و سلامت و شادکامی همراه میآورد.
بعد از این تشریفات اولین فرد ممیز، از حاضرین در سر سفره، که سنش کوچکتر از دیگران بود گلابدان بدست گرفته پیش مسنترین آنها، مثلا پدر، با ادب مینشست و ضمن ریختن چند قطره گلاب بدست او، دست ویرا میبوسید و تجدید سال را تبریک میگفت. متقابلا آن شخصیت بزرگ هم از روی او میبوسید و در حق وی دعای خیر میکرد. آنگاه این فرزند کوچک در حضور دوم شخص مسن، مثلا مادر، مینشست و بهمین ترتیب گلاب داده تبریک میگفت. بعد از او بشخص سوم و چهارم ... بهمان قرار ادای احترام مینمود. پس از آنکه عرض تبریک او بآخر میرسید نفر دیگری که بزرگتر از او و کوچکتر از دیگران بود بدین کار قیام
ص: 112
میکرد ... بهمین قرار همه افراد خانواده، جز رئیس که در جای خود نشسته بود، برخاسته بهمه تبریک میگفتند و اگر بعضی از آنها در سال گذشته دیگران را از خود رنجیده خاطر کرده بودند از او پوزش میخواستند و بدینطریق زنگار کدورتها را نیز در سر تحویل سال از دلها میزدودند.
اگر این خانه متعلق ببزرگترین فرد آن خانواده و محل سکنای او بود بفاصله کمتری از تحویل سال، اولاد و احفاد و کسان او، که خانه و زندگی مستقلی داشتند برای زیارت او و عرض تبریک میآمدند. و قبل از آنکه سفره تحویل برچیده شود ادای احترام میکردند و بدین ترتیب دیدوبازدیدهای عید آغاز میگشت.
اردبیل از قدیم الایام شش محله داشت و چنانکه گفتهایم بنامهای «طوی یا تابار، اوچدکان، پیر عبد الملک، گازران یا اونچی میدان، سرچشمه یا قنبلان و عالی قاپو یا شیخ قاباغی» نامیده میشدند. برای آنکه مردم در دیدوبازدید عید دچار زحمت و سرگشتگی نشوند در نیمقرن اخیر بر این قرار گذاشتند که روز اول عید مخصوص دیدوبازدید محارم نزدیک باشد و نیز از کسانی که یکی از نزدیکان خود را در سال گذشته از دست دادهاند، بعنوان «عید نو» دیدن کنند. از روز دوم هرروز مخصوص بیک محله و شعبات آن میشد بدینطریق که یکروز ساکنین محله طوی از قسمت حیدری در خانههای خود مانده آماده پذیرائی میگشتند و روز دیگر ساکنان محله گازران از سمت نعمتی بدین کار مبادرت مینمودند و بهمین ترتیب ...
این روزها شهر اردبیل بسیار دیدنی و تماشائی میشد بخصوص وقتی که هوا هم آفتابی میبود. دستههای مردم با خانواده و اطفال خود بدیدار کسان خویش میرفتند تقریبا پنج ششم سکنه شهر بحرکت در میآمدند و همه با سر و وضع تمیز و لباس تازه و جالب در کوی و برزن ششمین محلهایکه نوبت آن بود براه میافتادند، کوچههای این محله از نصف شب جاروکشی و آبپاشی میشد و هرکسی بقدر امکان خود، خانه خویش را آماده پذیرائی از کسان و دوستان خود میساخت.
لبهای همه پر از خنده بود، احترام و صفا و شادی از سر و روی همه میبارید و مجموع این مراسم یک درس آموزنده عملی از مفهوم و معنای یک زندگی سالم
ص: 113
اجتماعی برای بچهها و جوانان بشمار میآمد. درسی که هیچیک از مظاهر تمدن جدید نمیتواند جایگزین آن گردد. تمام کدورتها و دشمنیها در این ایام از بین میرفت و دلها نیز مثل خانهها از زنگار غم و غصه و کینه پاک میگردید و بزرگترین دشمنیها با یک روبوسی از بین میرفت. صد حیف که این رسوم پر ارج انسانی تضعیف گشته آداب و سنن ملی ما دستخوش تهدید تمدن جدید قرار گرفته است.
تمدن ملی ما یادگار دهها و بلکه صدها نسل از مردان و زنان و اندیشمندان و دانشمندان این مرز و بوم است که با توجه بشرایط محیط طبیعی بوجود آمده و با سازگاری با روحیه مردم، قرنهای ممتدی در مقابل آنهمه حوادث گوناگون تاریخ پابرجا مانده است. حیف است که با ایجاد تزلزل در ارکان آن ارکان قومیت و ملیت خود را متزلزل گردانیم و رشته معنوی جامعه کنونی یا آینده را با گذشتگان خود منقطع سازیم.
دیدوبازدیدهای عید:
باری بمطلب خود برمیگردیم و یادآور میشویم که در آنروزها محلات دیگر شهر بصورت تعطیل در میآمدند و هرکس که در محله منظور، یعنی محلهایکه نوبت پذیرائی آن بود، دوستان و آشنایانی داشت بدیدار آنها میرفت. وسیله پذیرائی چای و شیرینی و میوه بویژه روی خندان و روح شاد و پاک بود. در خانههای این محله ناهار احتیاطی هم تدارک دیده میشد تا کسانی که راهشان دور است ناهار را در آنجا صرف نمایند.
دراویش و مداحان نیز بر شور و شوق مردم میافزودند. آنها در سنواتی که ایام عید هوا خوب و آفتابی بود پارچههای سفیدی، مثل چهارشنبهسوری، در کوچه ها و کنار دیوارها میگستردند. گلابدان و سبزی و نقل در آنها میگذاشتند و قصاید و مدایح خوبی با آواز دلپذیر در شأن نوروز و مدح حضرت علی (ع) میخواندند زیرا معتقد بودند که امام اول شیعیان روز عید نوروز بخلافت ظاهری نشسته است.
مردم نیز با رضا و رغبت مبلغی بعنوان هدیه و عیدی در آن پارچه میانداختند.
پرداخت عیدی فقط برای دراویش نبود بلکه این رسم در مورد هرمهتری نسبت بکهتران رعایت میشد و هرکسی بقدر امکانات مالی و موقعیت خانوادگی بکوچکتران، بویژه کودکان و مستخدمین خانواده، عیدی میداد.
ص: 114
فردا که نوبت محله دیگر بود این مراسم بهمان شکل در آنجا تکرار میگشت و شش روز تمام کوچهها و معابر پر از شادی و نشاط، خانهها پر از شیرینی و خشکبار و دلها مملو از صفا و مهربانی بود.
در خلال این ایام بعضی از کسبه بنام آنکه «ساعت خوش است» قفل دکانها و مغازههای خود را برمیداشتند و برای میمنت شمعی در آن روشن میکردند ولی نانوائیها و قصابیها، که مورد احتیاج عمومی بودند، از روز دوم عید کار خود را آغاز مینمودند.
خدر نبی:
رسم دیگری نیز در بیشتر خانوادههای طبقه سوم معمول بود و به نام «خدر نبی» شهرت داشت. این رسم مخصوص زمستان بود و در شب جمعهایکه در هشت روزه «چارچار» قرار داشت برگزار میشد.
اردبیلیان شب یلدا را بلندترین شبها میدانستند و در آن شب در کنار کرسی داستانهائی از یلدا و گذشتهها نقل میکردند و برخلاف معمول امروز، که در آن شب غالبا هندوانه میخورند، آنها بیشتر سبزه و مغز گردو یا نخودچی کشمش میخوردند و در بعضی خانوادهها ماست نیز تهیه میکردند. شعرای ترک زبان نیز در مدح دلداده- های خود از طول و تاریکی این شب استفاده کرده در وصف زلف یار از آن استعاره مینمودند:
دیر لر ایلده بیر یول کن ظهور ایلر شب یلداعجب سر دور که بیر آیدا ایکی یلدا دو تاز لفون
در شب خدر نبی بیشتر خانوادهها «قووت» تهیه میکردند و قووت، بر وزن نخود عبارت از آرد گندم بریان بود و گاهی آرد نخودچی و آرد عدس بو داده هم بدان اضافه مینمودند. قووت را معمولا با شکر یا کوبیده قند قاطی کرده میخوردند ولی در زمانهای قدیم که قند و شکر گران بود آنرا با دوشاب یعنی شیره کشمکش مخلوط نموده تناول میکردند.
ص: 115
قدمای این دیار تصور میکردند که حضرت خضر پیغمبر (ع)، که بزعم متشرعین آخرین فرد انسانی خواهد بود که تا قبل از دمیدن صور اسرافیل زنده خواهد ماند، در آن شب بهمه خانوادهها سرمیزند و قووت را تبرک مینماید و نشانه این کار هم آن است که جای «قمچی» آنحضرت بر روی قووت میماند. از اینرو آنها قووت را در مجموعه یا سینی میریختند و آنرا در گوشهای گذاشته میخوابیدند و چون صبح از خواب برمیخاستند برای تماشای جای قمچی حضرت خضر بطرف سینی قووت میرفتند و غالبا این علامت را هم بر روی قووت میدیدند.
بعضیها، جای قمچی را کار پدر و مادر یا بزرگ خانواده میدانستند که نیمه شب یا صبح زود با انگشت رسم میکردند و یا اگر در خانه قمچی بود آنرا بر روی قووت گذاشته برمیداشتند. با اینحال کسان سادهلوحی هم آنرا از خود حضرت خضر می- پنداشتند.
قدمای اردبیل برای زمستان حسابهائی داشتند بدینمعنی چهل روز اول اینفصل را «چله بزرگ» و بیست روز بعد از آنرا، که به آخر بهمنماه منتهی میشد، «چله کوچک» میگفتند. چهار روز آخر چله بزرگ را با چهار روز اول چله کوچک، یعنی روزهای هفتم تا پانزدهم بهمن را «چارچار» میخواندند و شب جمعهایرا که در این هشت روز بود، بطوریکه گفتیم «خدر نبی» مینامیدند.
آنان چله بزرگ را بمعنی واقعی زمستان میدانستند ولی چله کوچک را از حیث سرما و بارندگی سختتر از آن تصور میکردند و در سالهائیکه در چله بزرگ بارندگی کمتر میشد از قول چله کوچک آنرا تمسخر کرده چنین میگفتند که «برادر بزرگم بیغیرت از آب درآمد. من کاری میکنم که تلافی آنرا هم در میآورم». با اینحال خود اردبیلیان ضرب المثلی در مورد چله کوچک داشتند و معتقد بودند که «چون رو ببهار میرود هیچ کاری نمیتواند». سختترین قسمت زمستان، هم از جهت سرما و هم از حیث بارندگی، چارچار بود و حساب آنروزها را مردم بخاطر نگه میداشتند.
هفته اول اسفند را «چله بچه» میگفتند و شب اول آنرا بنام «کرد اوغلی احمد»
ص: 116
میشناختند و درباره آن داستانی بدینسان داشتند:
احمد نامی از یک خانواده کرد، ساکن یکی از دهستانهای اردبیل جوانی قوی هیکل و بلند بالائی بود. روز آخر بهمن ماهی، که هوا خوب و آفتابی بود او برای انجام کاری به بیابان میرود. ناگهان هوا تغییر کرده برف و سرمای شدیدی آغاز میشود و شدت سرما و طوفان بدانجا میرسد که احمد از راه رفتن باز میماند و بر زمین افتاده بیحس میگردد. پدر و مادر و کسانش بجستجوی او سر به بیابان میگذارند و چون همه جا پر از برف بوده است از تلاش خود نتیجهای نگرفته باز میگردند و دست از حیات او شسته در سوگ و اندوه وی شب را بروز میآورند. فردا بار دیگر بجستجوی وی به بیابان میروند و سرانجام او را زنده از زیر برف پیدا میکنند و از اینکه نمرده است همه در تعجب میمانند.
احمد شرح حال خود را چنین بیان میکند که وقتی تاب و توانم در برابر سرما از دست رفت بیحس بر زمین افتادم. نیمههای شب بحال آمده احساس گرمائی کردم نخست آن گرما را از نفس خود تصور کردم ولی بعد دریافتم که آن حرارت از خود زمین است. این گفتار احمد بعدها مبنای این تصور شد که در آن شب «بزمین نفس میآید».
موضوع نفس آمدن بزمین از قدیم الایام و در نقاط دیگر ایران نیز معروف بوده است. بزعم مردم آنزمان زمین از پائیز رو بسردی میگذارد و در زمستان بکلی سرد میشود ولی از اول اسفند کمکم قشرهای خاک حرارتی پیدا میکند و در اول سال حالت طبیعی خود را باز مییابد. آنان این حرارت تدریجی را در سه مرحله میدانستند یکی در شب اول اسفند دومی در چهارم اسفند و سومی روز یازدهم اسفند و در یک دو بیتی آنرا چنین میگفتند:
جمره اول افتد آخر دلوچهارم حوت جمره ثانی
یازده روز چون گذشت از حوتجمره ثالث افتد ار دانی
ص: 117
روز هفتم اسفند را اردبیلیان بنام «قاری کولگی» میخواندند و در این باره چنین میگفتند که پیرزنی شتری داشت چلههای بزرگ و کوچک گذشت و شتر وی حالت جفتگیری نیافت . شتر در آنزمان سرمایه بزرگی بود و لذا عدم جفتگیری آن اندوه وصفناپذیری برای پیرزن بوجود آورد. او آنروز دست بدعا برداشت و از اینکه زمستان، بدون آنکه شتر وی آماده جفتگیری شود، سپری میگردد استغاثه نمود.
دعایش مستجاب گشت و برف شدیدی توأم با سرمای سخت باریدن گرفت و شتر او نیز باردار شد.
هفده روز بعید نوروز مانده را، که بیشتر روز دوازدهم اسفند میشود، در اردبیل «وعدهیلی» میگفتند و معتقد بودند که در این روز باد موسمی میوزد و قضا را چنین بوده است و در آنروز در این سامان بیشتر «گرمیج» و گاهی «مه» میوزد .
پیشینیان چنین میپنداشتند که اگر در آنروز گرمیج بوزد میوه زیاد ولی محصول زراعت کم میشود و اگر مه بوزد سر درختی کم اما محصول زراعت بیشتر میگردد.
بعد از این ایام نوبت به چهارشنبهسوری و نوروز میرسد و ما پیش از این در آن باره سخن گفتیم. اکنون باعیاد مذهبی میپردازیم و گوئیم:
ص: 118
مبحث دوم- اعیاد مذهبی
اشاره
اردبیلیان، بطوریکه گفتیم، عموما بدین اسلامند و خوانندگان دانشمند می- دانند که اسلام دو عید بزرگ دارد که بنام «فطر» و «قربان» نامیده میشود.
عید فطر در پایان ماه رمضان و اولین روز شوال برگزار میگردد و عید قربان یا اضحی دهمین روز ذیحجه میباشد. غیر از این دو عید، که از نظر اسلام اعیاد رسمی هستند، ایام دیگری نیز مثل تولد حضرت پیغمبر (ص) و بعثت آنحضرت به نبوت، عید محسوب میشود لیکن شیعیان سالروز ولادت دوازده امام را هم عید میدانند و در آن روزها به نحوی اظهار مسرت و شادی میکنند.
عید فطر و عید قربان:
عیدین، یعنی فطر و قربان، در اردبیل مثل نوروز تشریفاتی ندارد و دیدوبازدیدهای آنها مخصوص مصیبتدیدگان میباشد.
بدینمعنی کسانی که قبل از آن عیدها یکی از افراد خانواده خود را از دست دادهاند در آنروز در خانه میمانند و دوستان و آشنایان برای همدردی نزد آنها میروند و تسلیت خاطر میدهند و بدینوسیله از غم و اندوه آنها، که طبعا در چنین روزهائی بیشتر متأثر و پریشانحالند، اندکی میکاهند. در این مراسم صاحبخانه با چای و قهوه از واردین پذیرائی میکند. بعضی از مردم نیز برای تبریک بخانه برخی از روحانیان سرشناس و یا نزد بزرگان خانواده خود میروند و اگر در مسجد یا محل دیگری نماز عید برگزار شود کسانی در آن شرکت مینمایند.
عید فطر در سالهای گذشته بیش از امروز رونق داشت زیرا عموم کسانی که استعداد روزه گرفتن داشتند ماه رمضان را روزه میگرفتند و شبها در مساجد بعبادت
ص: 119
میپرداختند و شب عید را هم در مسجد میماندند یا صبح آنروز بمسجد میآمدند و چون از قطعیت عید اطمینان مییافتند با خرمائیکه بعضی از مؤمنین سبیل میکردند روزه خود را میشکستند و پس از برگزاری نماز عید بخانههای خود باز میگشتند.
اختلاف در عید فطر از قدیم الایام بین مسلمین بویژه شیعیان معمول بوده است.
طبق دستور شرع اسلام هرمسلمان بالغ و سالم باید تمام ماه رمضان را روزه بگیرد و ماه رمضان از رؤیت هلال آن ماه تا رؤیت هلال شوال است. اما رؤیت هلال در مواقعی که هوا ابری باشد میسر نمیشود و از این حیث مردم دچار بلاتکلیفی میگردند زیرا شرعا روزه گرفتن در روز عید حرام است و از طرفی خوردن روزه بدون عذر شرعی نیز مجاز نمیباشد و اینست که روزهداران در گذشته بلاتکلیفی سختی از این حیث پیدا میکردند.
گاهی اتفاق میافتاد که در قسمتی از یک منطقه، مثلا در شهر، هوا ابری و در قسمتی از دهستانهای آن صاف باشد. در این صورت علما و روحانیان برطبق قوانین شرع از ساکنان آنها استماع شهادت میکردند و رؤیت هلال را از کسانی که مدعی مشاهده آن بودند استعلام مینمودند و در اینجا بود که بعضی از آنها شک و تردید مییافتند و دو تیرگی در شهر پیدا میشد زیرا گروهی از مردم بفتوای این عالم روزه خود را می- خوردند و گروه دیگری که از روحانی دیگر پیروی میکردند، بدین عنوان که رؤیت هلال بر او مسلم نگشته است، روزهدار میماندند.
امروزه با پیدایش رادیو و توسعه وسایل ارتباطی بین نقاط مختلف کشور رفع این مخطور گشته و رادیو و تلویزیون از این حیث جانشین آخوند و مجتهد محلی گردیده است.
عدم امکان رؤیت هلال در ماه ذیحجه نیز اتفاق میافتاد و بدینطریق در عید قربان هم ظاهرا اختلاف نظری پیدا میشد ولی چون ذبح قربانی در روزهای نهم و یازدهم آن ماه هم مجاز است و از طرفی قربانی و نماز آن جنبه استحباب دارد از اینرو مشکل بزرگی مثل عید فطر بوجود نمیآورد.
متمکنین اردبیل، بویژه کسانی که سالهای پیش بمکه رفته بانجام مناسک حج
ص: 120
توفیق یافتهاند در عید اضحی قربانی میکنند و گوشت آنرا بین فقرا قسمت مینمایند.
رسم بر اینست که از این گوشت سهمی برای اقربا اختصاص میدهند و قسمت هریک از آنها را در بشقاب و سینی تمیزی گذارده روی آن روپوش زردوزی میکشند و بخانه آنان میفرستند. باقی گوشت را هم قسمت بقسمت کرده برای فقرا و مستحقان در نظر میگیرند. قصاب نیز پوست و روده قربانی را بعنوان دستمزد ذبح برمیدارد اما بعضی از مقدسین تمام گوسفند را متعلق بفقرا میدانند و از اینرو دستمزد قصاب را هم نقدا میپردازند و پوست و روده را فروخته پولش را نیز بین فقرا تقسیم میکنند و این کار چنانکه آدام اوله آریوس هم نوشته در قرن هفده میلادی نیز معمول بوده است .
تشریفات مذهبی بزرگ این دو عید، بطوریکه اشاره کردیم برگزاری نماز است و این نماز ترتیبات و اذکار خاصی دارد و معمولا در بیابان یا جای بیسقف با جلال و شکوه خاصی خوانده میشود.
در این نماز دو منظور اساسی بچشم میخورد. یکی عبادت پروردگار و دیگری موعظه بر بندگان. امام با طمأنینه خاصی آیات قرآن و دعاهای مخصوص را میخواند و با نه قنوت در دو رکعت نماز جنبه عبادت را بپایان میرساند. آنگاه بالای منبر میرود و خطبه مخصوصی را، که یادگار قرون اولیه اسلامی است، عنوان میکند و پس از توضیح وظایف دینی و دنیوی مسلمین و فلسفه روزه و حج، آنها را باطاعت از او امر الهی، بخصوص پرداخت زکوة و دستگیری از درماندگان دعوت مینماید و جالب توجه آنست که آیاتی هم که در نماز قرائت میشود بیشتر در باب تزکیه و زکوة میباشد
شکوه و جلال این خطبه از جهات دیگر نیز قابل توجه است زیرا واعظ، بر خلاف موارد دیگر، باید سر پا بایستد و بر شمشیری که در دست میگیرد تکیه کند و در مقام ظاهری شارع اسلام احکام الهی را ابلاغ نماید. این وضع گویای آن است که خطیب اسلامی، در عین آنکه باید یک دانشمند دینی باشد، مثل یک سرباز و مجاهد اسلامی حتی در موقع خطابت نیز نباید شمشیر از خود دور سازد و همواره آماده
ص: 121
مجاهدت در راه اسلام باشد. ولی امروزه آیا بفلسفه تأسیس این سنت دینی توجهی میشود؟!
مبعث و عید غدیر:
باری بطوریکه گفتیم غیر از اعیاد دو گانه فوق تولد و مبعث حضرت رسول (ص) و میلاد ائمه اثنی عشر را هم عید میدانند و نیز عید غدیر خم را جزو اعیاد مذهبی بشمار میآورند.
مبعث روزی است که پیامبر اسلام از جانب خداوند متعال به نبوت برگزیده شده و اساس دیانت اسلام با نزول اولین وحی الهی پیریزی گشته است. غدیر خم نیز در هیجدهم ذیحجه بیاد روزی جشن گرفته میشود که باعتقاد شیعیان آنروز پیامبر اسلام بسال دهم هجری هنگام مراجعت از سفر حجی که به «حجة الوداع» معروف است در درهای بدان نام، که بین مکه و مدینه است، ضمن یک سخنرانی بزرگ خبر از مرگ خود داد و حضرت علی (ع) را، که علاوه بر شجاعت و رشادت جنگی، مردی دانشمند و با تقوی و مسلمانی عابد و معصوم بود بجانشینی خود برگزید. حضرت علی پسرعمو و داماد خود پیغمبر بود و نیز هنگامی که بین مهاجران و انصار عقد اخوت بسته میشد حضرت رسول او را برادر خود انتخاب کرد و لیکن اعتقاد راسخ او باصول دیانت علت اصلی این انتخاب وی بجانشینی پیغمبر گردید. در اردبیل این روز را روز سادات میخوانند و برای احترام و عرض تبریک بخانه سادات میروند.
سوم شعبان که روز ولادت حضرت حسین بن علی (ع) است از جمله اعیاد مذهبی در اردبیل میباشد. در این روز و همه اعیاد مهم مذهبی بازار و مغازهها با کشیدن پارچههای رنگین بر سر در دکانها و روشن کردن چراغهای رنگارنگ آذینبندی میشود ولی چراغانی و آذینبندی مفصل مخصوص روز پانزدهم شعبان است که میلاد حضرت حجة بن الحسن (ع) امام دوازدهمین میباشد. امام دوازدهم بعقیده شیعه اثنی عشری از سال 266 هجری غیبت فرموده است و این وجود مقدس همان است که در ادیان و مذاهب سابق نیز بعنوان مهدی منتظر آخرین امید خداپرستان برای دفع ظلم و فساد و اصلاح اجتماع ظهور او مورد انتظار بوده است.
ص: 122
شیعیان معتقدند که این امام، روزیکه جز خدا کسی را بر آن علم نیست، ظهور خواهد کرد و دیانت اسلام را از خرافات خواهد زدود و بشریت را از ظلم و جور نجات خواهد داد. گویا همین اعتقاد سبب آن شده که دولت تزاری روس، در نیمه اول قرن نوزدهم میلادی، برای مقابله با سیاست دولت انگلستان در ایران، درصدد دخالت از طریق دیانت برآمده سید علیمحمد نام طلبه شیرازی ساکن نجف اشرف را بداعیه مهدویت انداخت و در سال 1260 هجری فتنه باب را در ایران بوجود آورد.
«دالگورکی» مأمور سیاسی دولت روس در ایران، که عامل مهمی در این بازی بوده است ضمن یادداشتهائی که از خود باقی گذاشته است سیاست دولت تزاری را در اینباره به تفصیل نوشته است و چگونگی اقدامات عمال روس را در بر همزدن زندگی ساده آن سید بیچاره بیان داشته است .
بهر حال شیعیان اردبیل امام دوازدهم را حی و غائب میدانند و معتقدند پس از آنکه بامر خدا ظهور کرد دنیا را پر از عدل و داد خواهد کرد. اینان مثل دیگر شیعیان نیمه شعبان را که روز تولد آنحضرت است، بنحو بسیار زیبائی جشن میگیرند و بازار و خیابانها را سه شبانه روز چراغانی میکنند و با نقل و شیرینی از همدیگر پذیرائی
ص: 123
مینمایند.
سابقا بعضی از متشرعین متعصب چون عید نوروز را یادگار جمشید و بگفته خود رسمی از آتشپرستان میدانستند جشن و شادی آنروز را بدانجهت برگزار مینمودند که معتقد بودند خلافت صوری حضرت علی (ع) در سال 35 هجری در آنروز آغاز گشته است ولی امروزه این فکر بکلی از بین رفته و عموم طبقات نوروز را بعنوان بزرگترین جشن ملی برپا میدارند.
ص: 124
فصل دوم سوگواریهای مذهبی
اشاره
سوگواریهای مذهبی هم در اردبیل تشریفات و مراسم خاصی دارد و بررسی آنها ما را بآداب و سنن و تاریخ این شهر آشنا میسازد.
اردبیلیان که پیرو مذهب تشیع هستند بوجود دوازده امام قائلند و اینعده را با خود پیغمبر اکرم (ص) و یگانه دختر او فاطمه زهرا (ع) که همسر حضرت علی (ع) و مادر ائمه دیگر است چهارده معصوم میخوانند و چون امام دوازدهم را در حال حیات میدانند از اینرو بیاد درگذشت آنها سیزده روز در سال عزا دارند.
وفیات ائمه نیز مثل میلاد آنها از حیث مراسم تفاوت دارد و در اردبیل معمولا روز رحلت حضرت رسول (ص)، که با شهادت امام حسن (ع) در یکروز تلقی میشود، و نیز ایام شهادت حضرت علی و فاطمه (ع) و بعضی از امامها را تعطیل میکنند ولی بجز ایام محرم، که تشریفات خاصی از جهة سینهزنی و دسته راه انداختن دارد، در سایر ایام عزا در مساجد جمع میشوند و از گفتار وعاظ بهرهمند میگردند و یا در مجالس روضهخوانی که در بعضی از خانهها تشکیل میشود شرکت مینمایند.
روضهخوانی در منازل، امروزه تقریبا متروک شده ولی سابقا خیلی معمول بود و متعینین چند روزی در سال چنین مراسمی در خانههای خود برپا میداشتند. بیشتر این روضهخوانیها صبح زود برگزار میشد و از واردین ابتدا با چای و کلوچه پذیرائی میگشت و آنگاه وعاظ و روضهخوانها شروع بوعظ و مرثیهخوانی میکردند. گاهی نیز بجای صبحها طرف عصر این مجالس را تشکیل میدادند.
ص: 125
کلوچهایکه برای روضهخوانیهای صبح پخته میشد خمیرش را با شیر و کره تهیه میکردند و گاهی مختصری زنجبیل نیز بر آن میافزودند و روی آنرا با زرده تخممرغ رنگین میساختند. شکل آن غالبا بیضی بود و بهر شخصی نصف آنرا با یک استکان چای شیرین میدادند. شیرینتر از چای و لذیذتر از کلوچه ترتیب زیبای پذیرائی و احترامی بود که نسبت بشرکتکنندگان در مجالس بجا میآوردند. در روزهای عاشورا و یازدهم محرم علاوه بر چای و کلوچه مقداری حلوا هم که لای نان لواش گذاشته میشد بمهمانان میدادند. این روضهخوانیها معمولا ده روز میشد و آنرا در اصطلاح محلی یک دهه میگفتند.
شاخسهی:
عزاداری ماه محرم بطوریکه گفتیم تشریفات مخصوصی داشت. یکماه قبل از حلول این ماه بخصوص از فردای عید قربان با تشکیل دستههای شاه حسینی، که در محل بشکل «شاخسهی» عنوان میشد مراسم عزاداری آغاز میگشت و آنچنان بود که در هرکوی و برزنی رؤسا و ریش- سفیدان مشعل آهنی بزرگی تهیه نموده آنرا بر سر چوب قطور و بلندی در مرکز محله نصب میکردند و این مرکز نیز معمولا در میدانگاهی مقابل مساجد بود. هر مشعل مأمور مخصوصی داشت و او موظف بود که قبل از غروب آفتاب مشعلها را با تپاله و پارچههای کهنه و گاهی نیز با چوب و هیزم پر کرده آماده سازد.
چون غروب میشد جوانان و مردان محله در آن میدان حاضر میشدند و هریک چوبدستی بلند و محکمی همراه میآوردند. در بعضی از محلات انبار مخصوصی برای این کار داشتند و چوبدستیها را در آنجا نگهداری مینمودند.
تقریبا یکساعت از شب گذشته با دستور رئیس شاهحسینیها صف بسته میشد و در حالیکه حاضرین چوبدستی را مثل شمشیر در دست راست میگرفتند دست چپ را از پشت بر کمر نفر سمت چپ خود قرار میدادند و بدینطریق صف فشرده و مرتبی بوجود میآوردند.
این کار موقعی صورت میگرفت که بمشعل یا مشعلهای آماده هم مقداری نفت ریخته آتش میزدند. شعلههای آتش مشعل اطراف را روشن میکرد و در پرتو نور آن
ص: 126
صف مردان بصورت محیط دایره بزرگی درآمده بدور مشعل میگشت و در جواب اشعار و ابیاتی که رئیس دسته با آهنگ تحریککنندهای میخواند همه باهم کلمه شاه حسین را که بصورت «شاخسهی» تلفظ میکردند با صدای بلند و آتشینی بر زبان میراندند.
اشعار سر دسته که بیشتر جنبه حماسه داشت و آمادگی گویندگان را برای فداکاری در راه حضرت حسین بن علی (ع) بیان میداشت با آهنگ هیجانانگیز گفته میشد و حرکت پای افراد نیز با آن موزون بود. حرکت شاخسهیچیها در این صف سر بسته بصورت «فالانژ» های جنگی قدیم بود و آنها در حالیکه پای راست خود را بجلو و پای دیگر را بعقب میگذاشتند بطرف سمت راست خویش حرکت مینمودند.
شاخسهی در واقع یک مشق نظامی بود و گاهی چنان شور و هیجانی ایجاد میکرد که دستهها با خشونت خاصی پای خود را بر زمین میکوبیدند و با چابکی مخصوصی با چوبدستی خود مثل شمشیربازان نمایشهائی میدادند و برهم خوردن آنها رعبی در دل تماشاچیان ایجاد مینمود.
چند شب اول مخصوص تمرین و یادگیری بود و در همان محله صورت میگرفت و پس از چند روز که افراد خوب ورزیده میشدند برنامه گردش در محلات آغاز میگشت و مشعلها بر چهارپایههای چرخدار نصب میگردید و هردسته در مسیر خاصی ببعضی از محلات دیگر میرفت.
بعضی از این دستهها برای آنکه شکوه و جلال خاصی داشته باشند اطاقکهای مجلل چوبی نیز تهیه کرده با انواع پارچه و آینه و لاله مزین مینمودند و بنام «اطاق قاسم» در بین دسته خود حمل میکردند.
این مراسم تا سه روز بآغاز محرم مانده ادامه داشت و شب چهارم قبل از محرم پایان مییافت زیرا در آن سه روز مراسم دیگری در پیش بود و عزاداری با طشت گذاری در مساجد و تکایا، شکل دیگری بخود میگرفت.
بطوریکه گفتیم مراسم شاخسهی در عین حال خود یک تمرین و مشق نظامی بود
ص: 127
که رنگ مذهب بخود گرفته و در مقدمه ماه محرم انجام میشد. ما از تاریخ برقراری آن اطلاع نداریم ولی با مطالعه در احوالات شاه اسماعیل اول، بویژه تمرینهای نظامی قزلباشها در عهد او، چنین میپنداریم که یادگار دوره صفویه و مخصوصا ایام سلطنت آن شاه است. این مراسم تقریبا خاص اردبیل بود و در جاهای دیگر آذربایجان و ایران دیده نمیشد. طبق اظهار معمرین شاخسهیچیها در روزگار گذشته بجای چوبدستی قمه و شمشیر در دست میگرفتند و طرز قدمزدن و رجز خواندن آنها نیز از هر جهة شبیه مشقهای نظامی صوفیان و سربازان اوایل سلطنت صفویان بود.
مورخین مینویسند که در قدیم مشقهای نظامی در ایران و اروپا معمول نبود و فقط سربازان جاویدان عثمانیها که به «ینی چری» معروف بودند بدان عادت داشتند و در ایران اولینبار شاه اسماعیل آنرا معمول گردانید و در مواقع صلح برای آنکه سربازان، باصطلاح تاریخنویسان، خام نشوند مرتبا مشق نظامی میکردند و خود شاه اسماعیل هم با آنها بتمرینهای جنگی مشغول میشد.
طشتگذاری در اردبیل:
از مراسم دیگر عزاداری که خاص اردبیل است و در جاهای دیگر دیده نمیشود یکی هم طشتگذاری در مساجد و تکایا است. ریشه و مبنای آن و تاریخ رواجش نیز مثل شاخسهی معلوم نیست ولی تعبیر ظاهری آن چنین است که چون حضرت حسین بن علی (ع) در کربلا تشنه بشهادت رسیده است بیاد بود تشنگی آن شخصیت بزرگ مذهبی سکنه اردبیل در مساجد و تکایا طشتهای پر از آب میگذارند تا تشنگان با جامهای کوچکی که روی آنها قرار میدهند از آن آب بنوشند و بعنوان احسان رفع عطش نمایند. ما خود چنین میپنداریم در مساجد که در قدیم محل اجتماعات بود، مردم احتیاج بآب خوردن پیدا میکردند و لذا در جای مخصوصی، در طشت مسی، که تنها ظرف متناسب آن ایام بود، در گوشهای از مسجد آب در دسترس مردم میگذاشتند. این کار در طول زمان رنگ مذهبی بخود گرفت و کمکم بدین شکل درآمد و در هرحال گذاشتن این طشتها مراسمی پیدا نمود.
شهر اردبیل، چنانکه گفتهایم، از قدیم به شش محله تقسیم میشد که سه محله آن نعمتی و سه محله دیگر حیدری بوده است. در هریک از این دو طرف یکی از
ص: 128
محلات بزرگتر و یکی میانه و سومی کوچکتر محسوب میشده است و بتعبیر دیگر سکنه هردو قسمت شهر سه محله خود را بمنزله سه برادری میدانستند که یکی ارشد، دومی متوسط و سومی کوچکتر بوده است. در قسمت حیدری طوی (یا تابار) برادر بزرگتر، اوچدکان برادر متوسط و پیر عبد الملک برادر کوچکتر حساب میشد و در سمت نعمتی نیز محلات گازران (یا اونچی میدان)، سرچشمه و عالیقاپو بترتیب بزرگتر و میانه و کوچکتر بشمار میآمدند.
کار برادری محلات اردبیل در چند قرن پیش، در عهد ما بصورت خواهری شهرهای دنیا درآمده است و بطوریکه جراید مینویسند برای آنکه مراتب و داد و صمیمیت بین ساکنان شهرهای مختلف محکمتر گردد بین آنها چنین روابطی برقرار میشود و مثلا بین تهران و پاریس عقد خواهری منعقد میگردد. قابل توجه است که چون در گذشته مردی و مردانگی قدر و قیمتی داشته از اینرو محلات هم باهم برادر میشدند ولی امروزه که مردانگیها متروک شده است خواهر خواندگی هم جای برادری را گرفته است.
باری سه روز بآغاز محرم مانده طشتگذاری آغاز میشد و روز اول محلات بزرگتر، یعنی تابار در قسمت حیدری و اونچی میدان در بخش نعمتی، روز دوم محلات متوسط یعنی اوچدکان و سرچشمه و در روز سوم محلات کوچکتر یعنی پیر عبد الملک و عالیقاپو اقدام به طشتگذاری میکردند و این سنت امروز نیز معمول است.
هریک از محلات ششگانه و شعبات آنها از چند روز پیش دعوتنامههای محترمانهای برای علماء و تجار و بزرگانان و رؤسای ادارات دولتی میفرستادند و از آنها برای روز و ساعت طشتگذاری دعوت میکردند و چون از قدیم الایام طشتگذاری بعد از ظهر صورت میگرفت از اینرو شرکت طبقات نیز میسر میشد.
طشتها از برنز یا مس و بشکل دایره میبود و قطر بعضی از آنها بیکمتر و نیم میرسید. این طشتها غالبا از قدیم مانده و کنارههای آنها حاوی نوشتههائی دالبر و قفیت آنها بدین امر بوده است. از چند روز پیش از طشتگذاری آنها را تمیز میشستند و
ص: 129
طشتهای مسین را با قلع سفید مینمودند و در جائی خارج از مسجد آماده حمل بمسجد میکردند.
حمل طشتها بدینطریق بود که دسته سینهزنان و زنجیرزنان بمحلیکه طشتهای محله در آنجا بود میرفتند و ریشسفیدان و کسانی که میبایست حامل طشتها باشند آنها را بر دوش گرفته جلوی دسته بطرف مسجد راه میافتادند و پیشاپیش آنها نیز علماء و سالخوردگان با وقار و طمأنینه خاصی قرار داشتند.
چون طشتها بمسجد میرسید همه حاضران برای احترام بپا میخاستند و حاملین آنها و مشایعین یکی دو بار در داخل مسجد دور میگشتند و نوحهخوانی و عزاداری میکردند آنگاه طشتها را در جای مخصوص خود، که غالبا طاقچه بزرگی با سقف ضربی بود میگذاشتند و بلافاصله آنها را پر از آب میکردند. روی آنها تختههای تمیز و بلندی میگذاشتند و در شمعدانهای مخصوصی که بر روی آن تختهها قرار میدادند شمعهای زیادی روشن میکردند و چون غروب میشد در کنار آن صف کشیده فاتحه میخواندند.
قرائت فاتحه کنار طشت در بعضی از مساجد تشریفات و شأن مخصوصی داشت و خواندن آن مخصوص فردی از خانواده معینی بود که از قدیم الایام و ابا عن جد بدین امر قیام و اقدام مینمودند. در بین مساجد اردبیل فاتحه مسجد جامع، بویژه در شب عاشورا، معروفیت زیادی داشت و دعای آن بوسیله خانواده سید احمد حسینی و پدران او خوانده میشد. متن دعاها هم از دوران صفویه باقی مانده بود و یکی از آنها چنین است:
«بسم اللّه الرحمن الرحیم. الهی بارواح پاک مقدسه و منوره متبرکه جمیع انبیاء و اولیاء و اتقیاء، و علما و فقها و صلحا و شهدای دشت کربلای پر بلا، و بارواح جمیع مؤمنین و مؤمنات، ربما لب تشنگان باده رنج و عنا، و جگر سوختگان بوته ابتلا، خصوصا ملائک جنان و سایر ائمه هدی سلام اللّه علیهم اجمعین ، و بارواح عظام کرام پادشاهان صفیه صفویه، حفت بانوار القدسیه، اعنی سلطان العارفین و برهان السالکین و رواج الملة و الدین شیخ المحققین شیخ صفی الدین اسحق علیه الرحمه، و بارواح
ص: 130
سید جلیل سید جبرئیل نور اللّه مرقده، و بارواح شاهزاده صالح واجب التعظیم صحیح- النسب علیه الرحمه، و بارواح پیر عبد الملک و پیر ابو سعید علیه الرحمه، و بارواح آنکه پیش از ما و بیش از ما در این سلسله علیه عالیه خدمتگزاری و جاننثاری نمودهاند، سیما حسینیان و طشتداران و چراغچیان و گلابپاشان، و سقایان و سلسله جنبانان و آب آوران و زحمتکشان و جاروبکشان و قهوهچیان و قلیاندهندگان و آمینگویان، خصوصا علمای امامیه و فقهای اثنی عشریه و ذاکران لایق حسینیه و سادات علویه و پادشاهان صفویه که از دار دنیا بعالم بقا رحلت نمودهاند، همگی را غریق رحمت و مغفرت نموده، قلم عفو بر جرائم ایشان کشیده برحمت خود واصل و متواصل گرداند. و آنانکه در حال حیاتند توفیقات ایشان زیاد فرموده طول عمر و مزید عمل کرامت فرماید، و پیران را با ایمان کامل از دنیا ببرد و جوانان را در راه راست خود پرهیزکار و ثابتقدم گرداند و (بی) اولادان را اولاد صالح و مذکر و مزکا عطا فرماید و قروض جمیع قرضداران را از خزانه غیب لا ریب خود ادا و کرامت فرماید، و مسافرین بر و بحر عالم را خصوصا حجاج بیت اللّه الحرام و زوار قبور ائمه انام را همگی صحیحا و سالما بعد از بمقصود رسیدن باوطان اصلی خودشان مراجعت و معاودت فرماید، و جمیع آفات و بلیات ارضی و سماوی خصوص طاعون، وبا و قحط و غلا و شراعدا و جور ظلمه و مرگ مفاجاة و فتنه و فجور و حصبه و امراض مختلفه را از این بلد و سایر بلاد مسلمانان رفع و دفع و دور گرداند، و تلخی سکرات موت و گذشتن از پل صراط و هول یوم ینفخ فی الصور بر همگی آسان فرماید، والدین همه را بائمه هدی علیهم السلام بیامرزد. شاد الفاتحه مع الصلوت» . این دعا قسمتهای دیگری بزبان عربی دارد و در آخر آن نیز برای برآورده شدن حاجات التماس دعاکنندگان از خداوند متعال درخواست میشود.
جنبههای معنوی طشت:
باری طشت و آبیکه در آن میریزند در نظر مردم این شهر مظهر مظلومیت حضرت حسین (ع) و عیالات و کسان او در کربلا
ص: 131
تصور میشود و بعقیده آنان کنار آن، از جمله مراکز توسل و استجابت دعا در پیشگاه خدا میباشد. اینست که در مقابل آن بخدا متوسل میشوند و حاجات خود را میخواهند. گاهی بیماران صعب العلاج و کسانی را که بکلی درمانده شدهاند در آنجا دخیل میبندند، بدینمعنی که فی المثل بیمار لاعلاج را کسانش بمسجد آورده در جلوی طاقچه طشت بر زمین مینشانند و پارچهای را که یکسرش برکنار طشت بسته شده است بر گردن او میبندند و تا نتیجه نگیرند غالبا چند روزی او را بدانطریق در آنجا میگذارند و از او پرستاری میکنند.
سالخوردگان درباره شفا یافتن برخی از این پناهندگان حکایتها میگویند و مثلا از بینا شدن نابینایان یا بهبود مرضی یا راه رفتن شلها و چلاقها شهادتها میدهند.
این طشت مسی یا مقداری پارچه نیست که بچنین کاری قادر باشد و اصولا از چنین مواد بیروحی آنچنان کارهای سختی ساخته نیست بلکه توسل پناهنده بیک نیروی معنوی و نامرئی است که در اینحال طشت و تخته مظهر آن تلقی میگردد.
راستی را که ما هم مثل بعضی از خوانندگان، شاید در اینباب از شگفتی باز نمانیم و با تردید آن مطالب را بشنویم ولی واقعیّت اینست که برای نفی آن نیز دلایل قاطعی نداریم زیرا معیار و مقیاس ما در این شگفتیها عدم انطباق آنها با موازین علوم تجربی میباشد حال آنکه علوم هنوز بمرحلهای نرسیدهاند که کلیه سوالات بشر را در باب مسائل مادی جواب گویند. پس چگونه درباره جهان معنوی و مجردات از آنها میتوان انتظار تفسیر داشت؟
هنوز علم شیمی بحقیقت اکسیژن و ئیدروژن و دیگر عناصر شیمیائی، که پایه و اساس آن علمند، آگاهی ندارد و فقط آنها را با صفات و کیفیات آنها توصیف میکند.
هنوز علم فیزیک بماهیت ماده پینبرده و از زمانی که آتم را به الکترون و پروتون و نوترون تجزیه کرده مشکلات تازهای از حیث حقیقت آنها در برابر خود یافته است.
هنوز روانشناسی در باب روح و ماهیت کیفیات نفسانی علم و آگاهی ندارد و نمیتواند بدین سوآل جواب گوید که آنچه موجب حرکت در موجودات ذیروح است چیست؟
و با مرگ آنها چه چیزی از موجود کم میشود که از حرکت باز میماند؟ ... هنوز بشر نتوانسته است بر خطای حواس و ادراک خود چیره شود و آنچه را که میبیند و میشنود حقیقت پندارد.
ص: 132
خلاصه با آنکه بشر در قسمتهائی از علوم پیش رفته است مجهولات مادی و معنوی او صد چندان بیشتر گشته است و اینست که نمیتواند مسائلی از قبیل شفا یافتن بیمار یا حاجت گرفتن درماندهای را در چنان اوضاع و احوالی بواقع تفسیر کند.
علم انسان از محیط و جهان مادی بر حواس ظاهری او تکیه دارد ولی این حواس بسیار ضعیف و هرآینه برای اداره او در یک محیط محدود آفریده شده است وگرنه در همین لحظه که بخواندن این سطور مشغولیم فضائی که بر ما محیط است پر از صدها و بلکه هزاران نوع امواج رادیوئی و تلویزیونی و نیز اجسام بسیار ریز و ذرهبینی است ولی ما بدون وسیله عاجز از درک آنهائیم با اینحال چگونه میتوانیم عالم غیر مادی را بکلی نفی کنیم و چنین مواردی را انکار نمائیم.
در برخورد با اینقبیل مسائل، مردم بطور کلی بر سه گونهاند: جمعی افراد عامی و عادیاند. اینان فقط از راه اعتقاد بدون استدلال با وقایع روبرو میشوند و از این حیث آرامش خاطری دارند. دسته معدودی نیز علما و دانشمندانند و چون اینان بقلمرو نفوذ علم و میزان توانائی آن در مسائل گوناگون آشنائی دارند مطالب مورد بحث را با احتیاط تلقی میکنند و تا دلایل قاطعی بر رد آنها نداشته باشند بیمحابا و از روی تعصب درصدد مجادله برنمیآیند. اما دسته سوم، که مثل نگارنده نه در گروه اول و نه در جماعت دیگر جا و مقامی دارند، با مقدمات مختصری که در تعاریف علوم بدست آوردهاند در حیرت و سرگشتگی بسر میبرند و احتجاجات بیپایه و اساسی در رد و قبول اینچنین مطالب از خود بروز میدهند و با تعصب جاهلانهای مسائلی را که بدان علم ندارند بیکباره انکار میکنند زیرا نه چنان دانشی دارند که با استدلالهای معقول در اثبات نظر خود توفیق یابند و نه بکلی از آن عاریند که در عالم بیاطلاعی دنیای آرامتری بدست آورند.
خواننده عزیز بهر طریق این مطالب را تعبیر و توجیه کند مختار است ولی واقعیت اینست که در اردبیل بقول گذشتگان، کسانی بدینطریق حاجت گرفته و خواسته خود را بدست آوردهاند در عین حال کسانی نیز پیدا میشدهاند که این امر را وسیله اخاذی قرار میدادند و با استفاده از احساسات دینی بیآلایش مردم بجمع مال میپرداختند.
ص: 133
باری چون کسی از این راه شفا مییافت مردم آنرا معجز میخواندند و آن شخص را نظر کرده میگفتند. او را محترم میداشتند و التماس دعا میکردند. گاهی هم لباسهای او را تکهتکه کرده بعنوان تبرک قطعاتی از آنرا میبردند. اعلام خبر معجز معمولا با طبل و شیپور بود بدینمعنی وقتی معجزی صورت میگرفت در پشت بام مسجد یا در میدان مقابل آن طبل و شیپور مینواختند و بدینوسیله عامه را از توجهی که بیک درمانده شده است آگاهی میدادند.
عزاداری محرم:
کنون بمطالب خود برمیگردیم و گوئیم که انجام مراسم طشت- گذاری بمنزله اعلام رسمی شروع سوگواری است. از آنروز مساجد و تکایا سیاهپوش میشوند و در بازار و کاروانسراها و خیابانها پرچمهای سیاه بر در مغازهها و تجارتخانهها باهتزاز در میآید. جشن و شادمانیها تعطیل میگردد و تفریحات معمولی کمتر میشود.
عزاداری ماه محرم بصورت مختلف صورت میگیرد. یکی از آنها برگزاری مجالس روضهخوانی است و این مجالس علاوه بر مساجد و تکایا گاهی در منازل اشخاص منعقد میگردد. موقع برگزاری آن یا صبح زود است تا مردم پس از پایان مجلس بکسب و کار خود برسند و یا طرف عصر است تا آنها پس از تعطیل کسب و کار در آن شرکت نمایند.
در این مجالس بطوریکه در اول این فصل اشاره کردیم، از حاضرین با چائی پذیرائی میشود و اگر مجلس روضه صبح زود باشد بآنان کلوچه و چای شیرین میدهند پس از آن روضهخوانها بنوبت بالای منبر میروند و درباره مسائل سخنرانی میکنند.
تعداد واعظ و روضهخوان با مکنت صاحبخانه در خانهها، و میزان کمک مردم بمخارج مساجد و تکایا، بستگی دارد. خانههائی که در آنها روضهخوانی میشود معمولا تالار بزرگی دارند و در سالهائیکه فصل مقتضی باشد حیاط و ایوان را نیز برای نشستن مردم فرش مینمایند.
تکیهگاه سخنان روضهخوانها غالبا اخلاقیات و نیز مصائب خاندان پیامبر اسلام در راه اشاعه دین بویژه مظلومیتهای حسین بن علی (ع) است ولی در گذشته
ص: 134
روضهخوانهائی در این شهر بودند که داستان کربلا را از دیدگاه شجاعت امام و یاران او بیان میکردند و مقام و شخصیت شهدا را بالاتر از آن میدانستند که بعضی از نویسندگان و گویندگان برای متأثر ساختن مردم بر زبان میآورند.
نگارنده شخصا در مورد واقعه کربلا تحقیقاتی ندارم ولی نوشتههای «کرت فریشلر» آلمانی را بنام «امام حسین و ایران» خواندهام .
این کتاب که مبتنی بر مآخذی از آثار مسلمین است و بررسیهای محققانهای در آن بنظر میرسد نهضت حسینی را مظهر بزرگترین فداکاریهای بشری در راه حق و حقیقت میداند و مقام این شخصیت بزرگ و یارانش را چنان توصیف مینماید که خواننده هرگز نمیتواند امام حسین (ع) را اسیر چنان مصیبتی بداند که از زبان بعضی نوحهسرایان و روضهخوانان میشنود.
طریق دیگر عزاداری سینهزنی و زنجیرزنی است که خاص ده روزه اول ماه محرم میباشد. هر دسته از آنها مرکزی بنام حسینیه دارند که شبهای جمعه ایام سال در آنجا جمع شده تمرین مینمایند ولی پس از حلول محرم عزاداری به مساجد کشیده میشود و هردسته یکروز معین نیز در بازار عزاداری میکند.
سابقا که اختلافات حیدری و نعمتی رواج داشته بین دستههای دو طرف در بازار تصادمات و برخوردهائی میشده است ولی بعدها برای آنکه اختلافی پیش نیاید در جهت حرکت دستههای محلات ترتیبی گذاشتند و چنین مقرر داشتند که هریک از محلات با شعبات خود یک روز معین در بازار حرکت کنند و چون شهر شش محله دارد از اینرو روز اول و نهم و یک روز جمعه را، که در ده روز اول پیش میآید، تعطیل مینمایند و در شش روز باقی بترتیب ارشدیت محلات هرروز یکی از آنها به بازار در میآیند.
روزیکه نوبت عزاداری محلهای در بازار میرسد جوانان و مردان، در حالی که پیراهن سیاه بلندی پوشیده و سر خود را نیز با دستمال سیاهی بستهاند، از ظهر در حسینیه یا مسجد خود جمع میشوند و پس از آنکه ترتیبات لازم از طرف رئیس و ریش سفید محله داده شد حرکت مینمایند.
ص: 135
تشریفات حرکت یک دسته:
جلوتر از همه و در پیشاپیش دسته بیرق محله حمل میشود این بیرق نماینده آبرو و احترام محله و شعبات آن است. بعضی از بیرقهای محلات که عموما بشکل سه ضلعی قائمند خیلی قدیمی و چه بسا دو سه قرن از زمان دوخته شدن آنها میگذرد و از جهت پارچه و دوخت و نقش و نگاری که بر آنها زردوزی شده بسیار قابل توجه میباشد پشت سر این بیرق ریشسفیدان محله با وقار و احترام زاید الوصفی حرکت مینمایند. بعد از آنها علمهای زیادی در فاصلههای معین در حرکت میباشند و بین این علمها، طبلزنها و سینهزنها و زنجیر زنها قرار دارند.
دسته طبلزن معمولا مرکب از یک طبالزن و چند طبلچی است و یکی دو نفر شیپورچی و یک سنجزن نیز در میان آنها میباشند. بعضی از دستهها یکی چند تن قره- نیچی هم وارد دسته مینمایند. این دسته لباسهای یک شکل مخصوصی که شبیه «اونیفورم» نظامیان و برنگ مشکی یا سرمهای است بتن میکنند و در صف مرتبی حرکت مینمایند. چند علم آنها را از دستههای جلویی و عقبی جدا میکند. پشتسر آنها گاهی یکی دو اسب بنام یدک حرکت میدهند. این اسبها با یراقهای سیمین و روپوشهای زرد- وزی و گلدوزی شده زیبائی یراق شدهاند و نماینده اسبهای سرداران کربلا میباشند.
بعد از یدکها دسته سینهزنان قرار میگیرند و این دسته خود چند گروهند. جمعی کودکان و جوانانند که جدا از مردان سینه میزنند و در اول دسته سینهزنان جای دارند.
بعد از آنها مردان سینهزن قرار میگیرند و در مواردیکه عده آنها زیاد باشد به چند گروه تقسیم میشوند. بعد از این دسته گاهی چند یدک پشتسر هم میآورند و آنگاه نوبت بزنجیرزنان میرسد. اینان معمولا در دو صف یکنفری حرکت میکنند و در طول صف بشکل دو خط موازی در میآیند. برخلاف سینهزنان که ممکن است پیراهن سیاه کوتاهی پوشیده باشند اینها پیراهن بلندی که تا مچ پا میرسد از پارچه سیاه بر تن میکنند و در آنقسمت از پشت خود، که پیراهن را مثل دو پنجره کمی پائینتر از دوش بریدهاند و بدنشان نمایان است، با زنجیر میزنند.
هم این دسته و هم سینهزنان نوحهخوان مخصوصی دارند که با آهنگهای خاص
ص: 136
اشعاری را در مصیبت یا شجاعت آل محمد (ص) سروده شده است میخوانند و سینه زنها و زنجیرچیها آنها را تکرار میکنند.
آنچه در این دستهها، بویژه در صف زنجیرزنها قابل توجه است ادب و متانت و وقاری است که از آنها دیده میشود و گاهی اتفاق میافتد که در ضمن راه رفتن و زنجیر زدن، از یک صف سیصد نفری، جز اشعاری که دستهجمعی باید خوانده شود یکنفر نیز حتی سخنی بر لب نمیآورد. وضع ظاهری آنها، که با دست راست زنجیر میزنند و دست چپ را بر سینه گذاشتهاند، بیننده را بکلی تحت تأثیر قرار میدهد.
این ترتیب، ترتیب عمومی تشکیل یکدسته است و هریک از محلات و شعبات تابعه آن چنین دستهای تشکیل داده در آنروز معین پشتسر هم بسمت بازار حرکت میکنند. وقتی دسته جلوی مسجد محله دیگر میرسد بزرگان و ریش سفیدان آن محله در حالیکه بیرق محله را همراه دارند، باستقبال میآیند. حد این استقبال از قدیم الایام معلوم است و نباید کمتر و بیشتر از آن باشد.
آنگاه بیرق این محله پشتسر بیرق محله دسته قرار میگیرد و بطرف میدان- گاهی مسجد حرکت میکنند. طبل و شیپورزنان در این لحظه از طرف دسته نسبت به محلهایکه وارد میشوند ادای احترام میکنند و با آهنگ مخصوصی که مینوازند سلام میگویند. هریک از دو دسته زنجیرزنها و سینهچیها پس از ورود بمیدان جلوی مسجد بترتیب نوحهخوانی و عزاداری میکنند و پس از پایان آن از طرف محلهایکه وارد آن شدهاند با چای و شربت و شیرکاکائو و در تابستان با بستنی و شربت و قلیان و سیگار پذیرائی میشوند آنگاه با آهنگ طبل و شیپور بطرف محله دیگر حرکت مینمایند.
ریشسفیدان محله مهماندار اینبار نیز آنها را بهمان شکل که استقبال کرده بودند بدرقه میکنند و این مراسم در محلات دیگر، که در معبر دسته قرار دارند، تکرار میشود.
مقصد دستهها در بازار معمولا راسته بازار است که بزرگترین بازار شهر است و مسجد جامع نیز در آن واقع شده است. در طول این بازار دسته در چند جا توقف میکند و عزاداری مینماید. رسم بر اینست که در محلات و بازار بنوحهخوانان خلعت میدهند و خلعت علی العموم یک قواره پارچه است که ریشسفید محله یا اهداء
ص: 137
کننده، در حالیکه آنرا در سینی گذاشتهاند، بر دوش نوحهخوان میاندازد و تعداد خلعتها گاهی بقدری زیاد میشود که نوحهخوان شخصا قادر بحمل آنها نمیگردد و کسانی از افراد دسته آنها را بدوش انداخته با او یاری مینمایند.
وقتی خط سیر دسته بپایان رسید و بنقطه اولیه حرکت خود باز آمد مراسم پایان مییابد و فردا نوبت بمحله دیگر میرسد. برای حرکت دستهها زمستان و تابستان فرق نمیکند و در مواقعی که محرم با زمستان مصادف میشود غالبا در فواصل معینی در مسیر حرکت صفها، پشتههای هیزم گرد آورده آتش میزنند و بدینوسیله هوای معبر دسته را تا حدی ملایم میکنند و عزاداران نیز از زیر پیراهنهای سیاه خود لباس ضخیمی میپوشند.
شبهای محرم نیز دستههائی حرکت میکنند ولی در یک محیط محدود و غالبا بمساجد میروند و عزاداری مینمایند. این مراسم مثل دستههای روز تشریفات خاصی ندارد و چون حفظ آسایش مردم مورد توجه است از اینرو در کوی و برزن نوحهخوانی نمیکنند بلکه بطور عادی و آرام از کوچهها میگذرند و وقتی بمساجد میرسند در مدخل آن صفها را مرتب میکنند و داخل مسجد شده عزاداری مینمایند. پس از آنکه عزاداری و نوحهخوانی بپایان رسید با چائی و گاهی با شیر و کاکائو از آنان پذیرائی میکنند. موضوعی که از لحاظ حرکت دستهها در شبهای محرم قابل توجه است سکوت آنها هنگام حرکت در خارج از مساجد است تا مزاحمتی برای سکنه شهر که در خوابند فراهم ننمایند.
تاسوعا و مراسم شمعگذاری:
روز نهم محرم یعنی تاسوعا مراسم دیگری دارد. در اینروز اردبیلیان در 41 مسجد شمع روشن میکنند. این شمعها نذری است و معمولا اشخاص برای برآورده شدن حاجات خود چنین نذری مینمایند. گاهی دیده میشود که یکنفر دو یا سه نذر در اینمورد دارد و در هرمسجدی بهمان تعداد شمع روشن میکند. برای انجام اینکار معمولا شهر بعد از ظهر تاسوعا تعطیل میشود و مردم دستهدسته در تمام نقاط بحرکت درمیآیند. آشنائی به 41 مسجد و طی فاصله آنها کار مشکلی است و چون تا غروب معمولا باید شمعها
ص: 138
بین مساجد تقسیم شود ازاینرو سرعت حرکت لازمه کار است و بنابراین است که دستههای شمعگذاران از چند نفر تجاوز نمیکند.
سابقا کیسههای مخصوصی بنام «حیبه» (بر وزن خیمه) بود که مثل خورجین کوچک و دو چشمه داشت. کسانی که نذر داشتند از یکی دو روز قبل شمعها را خریده سر آنها را مرتب کرده نفت میزدند تا موقع روشن کردن وقت زیادی نگیرد. آنگاه آنها را در چشمههای حیبه جا میدادند تا حمل آن آسان باشد. امروزه از این حیبهها کمتر بچشم میخورد و شمعگذارها از پاکت کاغذی و پلاستیکی استفاده میکنند.
در هردسته شمعگذار یکنفر آشنا بمحلها و راه مساجد نیز دیده میشود و او دیگران را راهنمائی مینماید. وقتی افراد چنین دستهای بمسجدی میرسند در کنار طشت آن در ظرفهای مخصوص شمعسوز، شمعها را روشن میکنند و از طشت می- بوسند و حاجت خود را طلب مینمایند و در عین حال دو سه قطره از آب طشت در شیشهای که همراه دارند میریزند آنگاه برای رفتن بمسجد دیگری براه میافتند. این آب عنوان شفا دارد و بیشتر برای بیماران مورد استفاده قرار میگیرد.
در بعضی از مساجد بافراد دستهها شربت میدهند و در برخی دیگر با چائی پذیرائی میکنند و صندلی و نیمکتهائی هم برای استراحت خستگان میگذارند. این دستهها موقع حرکت در کوچهها و مدخل مساجد اشعار تأثرآوری درباره شب عاشورا میخوانند و چون دو دسته بهم میرسند با صدای بلند از همدیگر التماس دعا مینمایند. یکی از اشعاری که بیشتر دستهها در این روز میخوانند چنین است:
بیر بو گجه اکبر دو سنه یار سکینهصباح اولوسان شمره گرفتار سکینه اردبیل در گذرگاه تاریخ ؛ ج2 ؛ ص138
تی که آفتاب غروب میکند و شب آغاز میگردد در بیشتر مساجد مردم و دستههای شمعگذار در کنار طشت گرد میآیند و فاتحه میخوانند. این فاتحه طلب حاجت و دعا از پیشگاه خداوند متعال است و ما نمونه آنرا در صفحه 129 این کتاب
ص: 139
آوردهایم. هر جملهای از دعا که بپایان میرسد همه حاضران باهم و با صدای بلند آمین میگویند. این مراسم نیز از آنجهت که عموم حاضرین توجهی خاص بمبدأ آفرینش دارند روحانیت خاصی دارد و بیننده را تحت تأثیر قرار میدهد.
جنب و جوش مردم در شب عاشورا خیلی زودتر از شبهای دیگر خاموش می- شود و شاید یکی دو ساعت از شب رفته شهر در سکوت عمیقی فرو میرود زیرا مردم که غالبا خستهاند بخواب میروند و از طرفی چون فردا در عزاداری عاشورا نیز باید شرکت کنند باستراحت میپردازند.
عاشورا در اردبیل:
روز عاشورا اردبیل نمای حزنانگیزی دارد. همهکس غمگین و ماتم زده است و گوئی غم و اندوه از همه جا میبارد. در اینروز مردها بیشتر پا برهنه میشوند و سر و صورت خود را اصلاح نمیکنند. غالبا صبح زود از خواب برمیخیزند و در بیشتر خانهها بخواندن زیارت عاشورا مشغول میگردند. چون از زیارتنامه و صرف صبحانه فارغ شدند برای شرکت در دستهها یا تماشای آنها بمساجد میروند.
ترتیب داخلی دستهها امروز نیز رعایت میگردد ولی در گذشته اجزای دیگری هم بر آنها اضافه میشد که امروز متروک یا ممنوع میباشد و آنها اسرا، قمهزنها و شبیه گردانها بودند.
اسرا دختر بچههائی بودند که لباس سیاه بر آنها میپوشانیدند و بر شترهائیکه روی آنها فرشهائی میانداختند سوار میکردند و خاطره اسیران کربلا را زنده مینمودند.
اینها معمولا در عقب زنجیرزنان حرکت میکردند و با اشعار تآثرآوری که با لحن کودکانه میخواندند شنوندگان را متأثر میساختند. مفهوم این اشعار استمداد کودکان کربلا از حضرت زینب علیا خواهر رشیده امام حسین (ع) بود که در مقابل خشونتهای محافظین خود از او میکردند. برای مجسم ساختن رفتار محافظین کسی را نیز با لباس مخصوص جنگی قدیم بصورت شمر در میآوردند که سوار بر اسب در کنار شترها حرکت میکرد و گاهوبیگاه با شلاق بر بدن آنها مینواخت.
قمهزنها جوانان و مردانی بودند که برای برآورده شدن حاجات خود در این
ص: 140
روز قمه زدن بر سر خود را نذر میکردند و برخلاف عزاداران دیگر که پیراهن سیاه بر تن داشتند پارچه سفیدی بنام کفن برگردن میانداختند و با سر برهنه که وسط آنرا با تیغ میتراشیدند در کنار دسته جای میگرفتند. اینعده را بخاطر کفنهای سفیدشان «آغ کوینک» یا پیراهن سفید میگفتند.
شبیهگردانها نیز کسانی بودند که در آنروز با پوشیدن لباسهای مخصوص صحنه- هائی را بصورت جنگ عاشورا در میدانگاههای جلوی مساجد ترتیب میدادند.
موضوع شبیه در محلات و دستههای مختلف فرق میکرد. بعضی حالات جناب علی اکبر فرزند ارشد حضرت حسین بن علی (ع) و برخی جنگ حضرت عباس بن علی (ع) برادر دلاور سید الشهدا را مجسم مینمودند ولی بیشتر شبیهها مربوط بسر گذشت خود حضرت امام حسین (ع) در میدان کربلا بود. پایان این صحنهها با شهادت آن حضرت برگزار میشد و چون کار بدینجا میرسید قمهزنان، خود را بوسط میدان می- انداختند و با قمههای تیزی که در دست داشتند بر سر خود مینواختند. بفاصله چند دقیقه خون سر و صورت و کفنهای آنها را رنگین میکرد و شبیه بهم میخورد.
وضع شبیه و اثراتی که صحنههای گوناگون آن در روح قمهزنان میگذاشت در بعضی از آنها شور و هیجان زیادی بوجود میآورد و لذا کسان آنها یا اشخاص دیگری از حاضران برای مراقبت از آنها بوسط میدان میآمدند و از محکم زدن قمه کسانی که هیجان زیادی مییافتند جلوگیری میکردند و با خواهش و تمنا و گاهی بزور قمه را از دست آنها میگرفتند.
گردش دستهها در روز عاشورا در محیط محدود صورت میگرفت زیرا قمه- زنها هم با آنها حرکت میکردند و چون خون زیادی از آنها میرفت و خستگی می- یافتند از اینرو بمحلههای خود برمیگشتند. قمهزنها در موقع راه رفتن قمه نمیزدند ولی وقتی بمیدانگاهی محلات دیگر میرسیدند یکی دو قمه و گاهی بیشتر نیز بر سر خود مینواختند. در کنار مسجدی بنام سلیمانشاه سقاخانهای بود (و الان هم هست) بیشتر قمهزنها وقتی بدانجا میرسیدند با شور و هیجان جدیدی قمه میزدند. در طول راه بتدریج بعضی از آنها بیحال میافتادند و لذا مردم آنها را سوار درشگه کرده به
ص: 141
درمانگاههائی، که با اطبای محلی در خود محلات ترتیب مییافت، میرسانیدند.
قمه زدن از جمله مواردی است که موافق و مخالف بسیار دارد. مخالفین آن صدمهزدن بر بدن را شرعا و عقلا جایز نمیدانند و موافقین نیز دلایلی بر جواز آن اقامه میکنند که بحث درباره آن و علت و پیدایش این کار در قلمرو مطالعه و اظهار نظر جامعهشناسان دینی میباشد. ما در جلد اول این کتاب، هنگامیکه نوشتههای آدام اوله- آریوس را درباره اردبیل آوردیم نوشتیم که هنگام اقامت وی در اردبیل قمهزدن بر سر معمول نبوده است بلکه در آنروز مردم بازوان خود را نیشتر میزدند و خون از آن جاری میساختند.
این موضوع قابل تحقیق است که اولا علت و فلسفه جاری ساختن خون از بدن خود در این مراسم چیست؟ و ثانیا چگونه نیشتر زدن معمول گشته و در چه موقعی و برپایه چه علتی این کار جای خود را بقمهزدن داده است؟ وانگهی در این کار چه سری نهفته است که در آن هوای سرد زمستان یا فضای پر از گردو خاک تابستان آنهمه زخمهای زیاد بدون هیچگونه عواقب درمانی و بهداشتی در کمترین مدتی التیام مییافت و حتی قطعاتی از پوست سر بعضی از قمهزنها، که گاهی بر اثر چپ و راست خوردن قمه، بریده شده بزمین میافتاد در اندک زمان غیر قابل تصوری جوش میخورد.
امروزه اگر بدست کسی در باغچه حیاطش خاری بخلد و خون از آن درآید فوری باو «سروم کزاز» تزریق میکنند و جای زخم را با آلکل و دیگر مواد ضد عفونی کننده پاک مینمایند ولی چه سری در این کار است که قمهزنها را پس از پایان کار بحمام های خزینهدار، که، امروزه بهداشت شستن بدن سالم را در آن ممنوع داشته است، برده سرهای قیمه شده را در آن میشستند و هیچ عارضهای هم از این کار نمییافتند؟!
باری مردم شهر غالبا در چنین روزی شربت قند و حلوا احسان میکردند و
ص: 142
معمولا قمهزنها را در تقسیم آن مقدم میداشتند تا بدینطریق جای خونی را که از بدن آنها رفته است پر کنند و از ضعف آنها جلوگیری نمایند. بعضی از قمهزنها در اردبیل شهرت زیاد داشتند و چنان قمه محکم بر سر مینواختند که صدای برخورد آن با استخوان جمجمه از فاصلهای بگوش انسان میرسید. گاهی نیز بطوریکه گفتیم قسمتی از پوست سر بریده شده به زمین میافتاد.
قمه زدن و شبیه درآوردن و دسته راه انداختن در سال 1310 خورشیدی از طرف دولت ممنوع گردید و در آنسال در دو محله عالیقاپو و آقا نقی خرمنی بر اثر تیراندازی مأمورین عدهای از پیراهن سفیدان زخمی گردیدند و علی نام یکی از آنها که بدان سبب «علی عاشورا» لقب یافته بود تا این اواخر زنده بود. سال بعد از آن زنهای محلات سلطانآباد و «دیکباشی» جمع شده دسته براه انداختند و تا محله اوچدکان پیش آمدند.
آنها پرچم و زنجیرزن و غیره نداشتند. بلکه متجاوز از سیصد نفر زن بودند که چادر بسر انداخته نالهکنان حرکت مینمودند.
در نزدیکی میدان اوچدکان پاسبانها جلوی آنها را گرفتند و چون زنها اصرار داشتند که بمسجد درآمده عزاداری کنند دست بسلاح برده با تیراندازی هوائی آنها را متفرق ساختند.
سردسته آنها شیرزنی بود بنام «نازی» یا «نازلی» و با آنکه آن زن امروز وجود ندارد بین بانوان اردبیل برشادت معروف و از حسن شهرت برخوردار است.
در آن سالها روضهخوانی نیز قدغن گردید و از برگزاری چنین مجالسی ولو بطور خصوصی در منازل هم جلوگیری شد و گرچه بعد از شهریور 1320 عزاداری باز رونق گرفت ولی شبیه درآوردن و قمهزدن همچنان ممنوع گشت.
مراسم عاشورا معمولا حوالی ساعت یک بعد از ظهر پایان مییافت و با آنکه طبق نظر محققان شهادت حضرت امام حسین (ع) نزدیکیهای غروب آفتاب اتفاق افتاده است ساکنان اردبیل، مثل دیگر مردم ایران، حدود یکساعت بعد از ظهر
ص: 143
عاشورا را ساعت قتل آنحضرت میدانستند و لذا دستهها بهم میخورد و هرکسی برای صرف ناهار میرفت. در بیشتر خانهها ناهار بعنوان احسان آماده بود و شاید بقدر یک وعده غذای عموم اهالی آنشهر در آنروز در مجموع خانههائی که احسان میکردند غذا تهیه میشد و بدون منت و بلکه با خواهش و تمنا از اشخاص، آنها را برای صرف ناهار بخانهها دعوت میکردند.
خوابیدن بعد از ظهر عاشورا را در این شهر کار شایستهای نمیدانند و چنین میپندارند که خواب بعد از ظهر آنروز بدبختی میآورد و اینست که مردم غالبا بمساجد میروند یا با خواندن زیارتنامه و غیره روز را بشب میآورند.
شب یازدهم شب شام غریبان خوانده میشد. اول شب مردم در مساجد جمع میگشتند و در حالیکه چراغها را خاموش میکردند عزاداری مینمودند سخنگویان و نوحهخوانان غالبا درباره احوال حرمسرای حضرت حسین بن علی (ع) و عیالات و اطفال آنحضرت در چنین شبی مطالبی میگفتند. و گاهی هم دستههای سینهزنی ترتیب میدادند و برای عزاداری بچند مجلس میرفتند و نوحههای مخصوصی میخواندند بیشتر این نوحهها با این عبارت آغاز میشد:
«گلمشوک ای شیعه لر، شام غریبانه بیز ویر مگه باش ساغلیقی، زینب نالانه بیز» .
خستگی مردم موجب کوتاهی این مجالس میگشت و هنوز دو ساعت از شب نگذشته خانوادهها در خواب عمیق و شهر در یک سکوت سنگین فرو میرفت و از این حیث امروز نیز مثل گذشته است.
اردبیلیان رسم اختصاصی دیگری نیز داشتند و آن صبح روز یازدهم محرم بود. که آنرا «سحر مزاری» میگفتند. این از رسوم مربوط بمردگان خود آنها است که فردای روزیکه مردهای را دفن کردند صبح زود مجلسی بنام سحر مزاری ترتیب میدهند و با چای شیرین و کلوچه و حلوا از واردین پذیرائی مینمایند. از اینرو در چنین روزی برای شهدای کربلا نیز مجلس سحر مزاری تشکیل میدادند و جزوههای
ص: 144
قرآن میگذاشتند. هریک از واردین مقداری قرآن میخواند و پس از صرف صبحانه مجلس را ترک میکرد. پایان این مجلس تقریبا یکساعت بعد از طلوع آفتاب صورت میگرفت. در آنموقع واعظی بالای منبر میرفت و با روضه کوتاهی مجلس را ختم میکرد. این مراسم امروز نیز معمول است.
سابقا در اردبیل دو ماه محرم و صفر ماههای عزاداری محسوب میشد و در طول این شصت روز مجالس روضهخوانی در مساجد و تکایا و خانهها برگزار میگردید.
روز بیستم ماه صفر که مصادف با اربعین یعنی چهلمین روز شهادت امام حسین (ع) بود تعطیل عمومی میشد و شبیهی در باب مسافرت جابر بن انصاری، که از صحابههای حضرت پیغمبر (ص) و اولین زائر قبر حضرت حسین بن علی (ع) در کربلا بوده، ترتیب میدادند و در روز بیست و هشتم ماه صفر نیز که روز رحلت پیغمبر بزرگوار اسلام است شبیه دیگری از وفات پیشوای مسلمانان برپا میداشتند و در همانروز که بروایت دیگر روز شهادت حضرت امام حسن مجتبی (ع) نیز میباشد چگونگی رفتار نامساعد دشمنان آنحضرت را بصورت شبیه ارائه میکردند.
بطوریکه در جلد اول این کتاب اشاره کردهایم در اردبیل مجتهد ثروتمندی بنام حاج میرزا محسن بوده است که از حیث کثرت ثروت او را «قزللی مجتهد» میگفتهاند. آنمرحوم در زمان حیات خود، که بیک قرن و نیم پیش میرسد حسینیه بزرگی در این شهر ساخته و حیاط وسیعی بقدر یک میدان، که دورا دورش با ایوانها و طاقهای دو طبقه محصور است، بنا نموده است. این حسینیه و حیاط بزرگ آن مخصوص عزاداری و شبیه درآوردن بود و تا پنجاه سال پیش رسمی که آنمرد روحانی گذاشته بود اجرا میشد. بدینمعنی که در سراسر دو ماه محرم و صفر هرروز در آنجا شبیهی ترتیب مییافت و هرروز یک صحنه بخصوصی از سرگذشت و مصائب سیزده معصوم (ع) و یاران آنها نشان داده میشد. در عهد خود مجتهد لباسها و یراقهای مخصوص و گرانقیمتی برای هریک از مجالس شبیهها تهیه کرده بودند که
ص: 145
بمرور ایام از بین رفته است. تماشاگران در طاقنماها و ایوانها مینشستند و شبیه را در میدان تماشا میکردند. تالار بسیار بزرگ و مجلل آن نیز مخصوص مهمانانی مثل حاکم و اعیان و اشراف شهر بود. این حسینیه امروز پابرجاست ولی فرشها و اثاثیه آن از بین رفته و از تاک و تاک نشان نیز نشانی باقی نمانده است. خود بنا هم که بیش از یکقرن بر آن میگذرد بشدت در معرض خرابی و انهدام میباشد.
ص: 146